دانلود رمان شایان از فاطمه صالحی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
شایان خلافکار مغرورمون دیوانه وار عاشق خدمتکار شخصیش میشه… تو یه شب عصبانیه نمیفهمه داره چیکار میکنه و به ساحل دست درازی می کنه … پای کارش وایمسیته و هرجور شده ساحل رو به عقد خودش در میاره همون موقعس که میفهمه…
خلاصه رمان شایان
بازم یه روز نکبت بار دیگه نمیدونم این بدبخت ی کی تموم میشه، نه پدرومادر ی و نه فامیلی هیشکی هیشکی تنهای تنها نه کار و باری هیچی امروز هم مثل روزا ی دیگه دنبال کار بودم ولی کی به یه دختر ۱۸ ساله که دیپلمه کارمیده؟! فقط اونایی که دنبال هوسن و منتظرن که یه دختر تنها و بی کس وکار گیر بیارن و باهاش کثافت کاری انجام بن که من بمیرم هم از اون کارا نمیکنم از تموم دنیا فقط یدونه همین مونده که فدای هیچی نمیکنم! فقط یه حموم حسابی حالمو جامیاورد.
به سمت حموم کوچیک خونه رفتم وبعد از حمومی حسابی بیرون اومدم و بدون اینکه شام بخورم جامو پهن کردم که بخوابم باید فردا هم به یه شرکت میرفتم امیدوارم ایندفعه یه کار ی برام جور بشه. مقابل شرکت وایستادم یه شرکت خیلی بزرگ ۴طبقه که مربوط به پوشاک بود. وارد شرکت شدم وبه سمت آسانسور رفتم از اونجایی که قبلا پرسیده بودم و خبر داشتم دکمه طبقه ۴ رو زدم به سمت میز منشی رفتم من:سلام -خانوم منشی که یه خانوم خیلی متشخصی بود
گفت: سلام عزیزم کاری از دستم بر میاد که انجام بدم؟؟ من: من تو ی روزنامه خونده بودم اینجا به یه منشی نیاز داره برای همون اومدم. -منشی: عزیزم وقتش، خیلی وقته تموم شده و منشی انتخاب شده من هستم واقعا متاسفم. من: یعنی اینجا هیچ کاری برای من نیست؟ من به کار خیلی نیاز دارم! منشی: نه عزیزم اگه می تونستم حتما کمکت می کردم. همون موقع بود ک یه پسر خیلی جذاب که غرور و تکبر از راه رفتنش هم می ریخت به سمت میز منشی می اومد! یکم بهش نگاش کردم …