خلاصه کتاب:
همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میافته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…
خلاصه کتاب:
من و تو….من در دنیای شاهانه ی خودم… و تو در عالم دودیه خودت… هر دو دنیای متفاوتی داریم… اما من ناگاه… با دیدار چشمانت دل به تو باختم… چشمانی به رنگ خاکستر… که شعله عشق را در وجودم دمید… اما ناگاه… ادمی از جنس سنگ… سعی در جدایی ما دارد… تو محافظم باش… من چون شیشه ضعیفم… کمکم کن تا در این عاشقی همراهت باشم…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.