خلاصه کتاب:
دختری از جنس بهار و لطافت بارون دختری در آستای پاییز زندگی بهاری خود و طلوع خورشیدی دوباره و طراحی که درد کشیدن و مقاوم بودن رو خوب طرح بزنه…
خلاصه کتاب:
بعد از پنج سال برگشتن به کشوری که با چشم گریان و دل خون از آن فرار کردیم کمی وهم داشت، وهم زنده شدن خاطرات… نه اینکه در این پنج سال یادش آزارمان نداده باشد نه، ولی فرق می کرد دیگر، نمی کرد؟ برگردی جایی که هوایش هم بوی خاطرات می دهند، جای جایش یادآور خیلی اتفاقهاست… می دانستم وهم دارد. نفسم را با آه بیرون فرستادم، موهایم را پشت گوشم مهار کردم و ساعت گوشی ام را چک کردم، یازده شب بود…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.