خلاصه کتاب:
امیر طهماسب اومده تا گردباد زندگی کسانی بشه که ۱۳ سال پیش طوفان زندگیش شدن، اون از شیرازه جدا شده آیا میتونه تمام صفحاتت وجودش رو مثل روز اول از صفحه یک بچینه؟؟یا دست های پشت پرده،آشفتگیش رو بیشتر از پیش دامن میزنند؟بازی گردان این بازی چه کسی است؟؟
خلاصه کتاب:
سال ها، از اولین روزى که او را در این شهر می دید می گذشت. اما باز وقتی که درچشمان گستاخش خیره می شد، نمی توانست دست و پاهایش را گم نکند و از خدا بابت این همه زیبایی که به این مرد داده بود گلایه و شکوه نکند. نمی دانست چه شده که دوباره به آن زمان برگشته بود. اما به یاد داشت زمانی را که با آن اسبِ سیاهِ چموشش که میان زمین های سر سبز، درحال نمایش دادن مهارتش بود درست مقابل پاهای ناتوانش افسار اسبش را کشید و از رَخش زیبایش پایین آمد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.