دانلود رمان ریتم مختل از ریحانه کیامری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
منصور خانزاده مردی سی و دو ساله از یک خانوادهی متمول و صاحب رستورانهای زنجیرهای نارنج، عاشق سرسخت دختردایی خود به نام پریساست. دقیقا دو هفته مانده تا مراسم عقدشان پریسا طی اتفاقی به کما میرود و سپس دچار مرگ مغزی میشود. خانوادهی پریسا اعضای بدنش را اهدا میکنند و در این میان منصور چون دیوانهای به دنبال شخصی میگردد که قلب عشقش در سینهی او میتپد! و در این مسیر به دختری ساده و مهربان به نام هیوا دلدار برمیخورد و…
خلاصه رمان ریتم مختل
لبخندش جمع شد و ابروهایش بالا پرید. _یعنی چی نخریدین؟! مگه شما نمیدونستین امروز صبح کلاس دارین؟! الان با چی میخواین تمرین کنین؟! اصلا چی رو بهتون آموزش بدم من؟! مثل اینه که برین کلاس نقاشی ولی مداد رنگی و دفتر نقاشی نبرین! همین اندازه بی معنی و نا به جا! میخواست از همین ابتدا جدیت به خرج بدهد تا حساب کار را دست این شاگرد خوش پوش و خوش قیافه بدهد. اینکه حین تدریسش با کسی شوخی ندارد! منصور عصبی و پریشان بود.
مجبور به تحمل فشار زیادی بود و حالا هیوا با حرفها و رفتار اندکی تندش این فشار را مضاعف کرد. اول میخواست فریاد بزند، بگوید که اصلا قرار بر یاد گرفتن ساز نیست! هدف چیز دیگریست… ساز بهانه است! اما همان نیروی درنده و سیاه که قدرت عظیمی به او میبخشید به خودداری تشویقش کرد. پس جدی و محکم ولی آرام پاسخ داد: _من نمیدونستم چه نوع سازی مناسبه، خواستم از خودتون راهنمایی بگیرم برای خریدش. دخترک خوش قلب و مهربان از شنیدن این پاسخ خود را سرزنش کرد برای رفتار تندش!
چه ساده دل بود که باور میکرد….! _درست میگین، من… متأسفم بابت رفتار تندم! و باز لبخند را زینت بخش صورتش کرد. _خب، امروز از مدیریت آموزشگاه یه ویولون براتون میگیرم تا باهاش تمرین کنیم. توضیحات لازمم برای خرید ساز بهتون میدم، انشالله از جلسهی بعدی با ساز خودتون تشریف میارید. فقط سر تکان داد و همراه او وارد کلاس مورد نظر شد. هیوا سازش را روی میز گذاشت. _زود برمیگردم. و رفت تا از دفتر مدیریت برای این هنرجوی جدیدش ویولون قرض کند. به محض خروج او، منصور مشت محکمی بر دیوار کوفت…