خلاصه کتاب:
می خوام از دختری بنویسم که زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید. دختری که کلفت خونه ی مردی شد که تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه… روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست… چیزایی که قراره گرفتار کنه دختری رو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد… پانیذ ۱۷ ساله: دختری آروم که قراره شجاع بشه و بلاخره فریاد بکشه… رامبد ۲۷ ساله: خشن که به نظر میرسه دوست داشتنی نباشه اما اونم یه جا قراره دلش بلرزه…
خلاصه کتاب:
مردی که شهرداره یه شهره… مردی که کاندید شده برای نمایندگی مجلس… افشار یه پسر ۲۹ساله داره… باراد قصه مون یه باشگاه بدن سازی داره و زیادی قیصره… باراد به خاطر خواهر دوستش غیرت و تعصبی که گوش فلک رو کر کرده تو یه کوچه تنگ چاقو میکنه تو شکم اون عوضی… و درست همون لحظه یه دختر اونو می بینه… یه دختری که ترسیده… دختری که از ترس دو روز تو خونه میخونه و روز سوم یه چاقو تو پهلوشه که بهش میگه سوار شو… یه عشق دیگه… همچین چرب و چیلی و خوب…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " وب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.