دانلود رمان باشگاه پنج صبحی ها از رابین شارما با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سحرخیزی نهتنها در این روزگار پرمشغله حائز اهمیت است بلکه از دیرباز از سوی بزرگان و افراد موفق گوشزد شده است. ضربالمثل «سحرخیز باش تا کامروا شوی!» نشان از اهمیت و ارزش بالای سحرخیزی است؛ زیرا افراد با انجام این عمل میتوانند بیشترین بهرهوری را از روزشان داشته باشند. صبح زود بیدار شدن تنها یک عمل ساده نیست بلکه یک عادت خوب است که منجر به انجام امور در اسرع وقت میشود.
خلاصه رمان باشگاه پنج صبحی ها
کارآفرین، به دروغ به افراد داخل اتاق می گفت ، که آمده است تا فرمول فوق العاده افسونگر برای افزایش بهره وری را از او یاد بگیرد که سال ها برای افراد بسیار موفق تدریس می کرده است. او با خودش فکر می کرد که روش آن افسونگر، در کسب و کارش به او اجازه می دهد تا خیلی زود به تسلط بی چون و چرایی برسد. دلیل واقعی رفتن او به آن مراسم را می دانید، او نیاز داشت تا دوباره امیدوار شود. او می خواست زندگی اش را نجات دهد. هنرمند آمده بود تا خلاقیتش را برانگیزد و توانایی اش را چند
برابر کند و بتواند با کارهایش ، اثری را از خود در این حوزه بر جای بگذارد. و به نظر می رسید، آن بی خانمان هم دزدکی وارد اتاق کنفرانس شده بود و کسی او را ندیده کار آفرین و هنرمند، کنار هم نشسته بودند. این اولین بار بود که همدیگر را می دیدند. خانم کارآفرین، در حالی که هنرمند با موهای بافت هاش بازی می کند، پرسید: «فکر می کنی مرده؟ » صورت کار آفرین ناموزون و دراز بود. در پیشانی او چین و چروک و ترک های زیادی دیده می شد. موهای قهوه ای متوسطی داشت. گویی با چهره اش می گفت:
« من جدی هستم، سر به سر من نگذار. » مانند یک دونده دوی استقامت لاغر بود. بازوانی لاغر و پاهایی چست و چالاک داشت و دامن آبی رنگی پوشیده بود، چشمای او غمگین بود. غم او، از دردهای قدیمی بودند که هرگز التیام پیدا نکرده بودند؛ آشفتگی کنونی کسب و کار عزیزش، به دردهای او اضافه کرده بود. هنرمند با اضطراب گفت: «مطمئن نیستم. خیلی بد افتاد زمین، خدای من، واقعا بد افتاد. هیچ وقت چنین چیزی ندیده بودم. » کارآفرین گفت: « من اهل چنین مراسم هایی نیستم. اما خیلی از گفته هایش…