دانلود رمان یادم تو را هم آغوش از رویا آزادبخت با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آغوش بخاطر بدهی پدرش، با مادرش مجبور میشن خونشون رو ترک کنن و دست روزگار اون رو به جایی میکشونه که فکرشم نمی کرد… خدمتکار مردی میشه که عاشقشه… نگاه خاکستر گرفته ی اون مرد از آتش عشق شعله ور میشه؟
خلاصه رمان یادم تو را هم آغوش
لگدی به در زنگ زده حیاط زد تا باز شود، این زنگ زدگی هم روی اعصابش بود. خراب بود و جز با زور باز نمیشد. مشمع های پر از خرید سنگین بودند و شانه های نحیفش تحمل حمل این همه بار بر دوشش را نداشت! با پا در را بست صدای کفش هایش روی موزائیک های سرد هم اعصاب ضعیف شده اش را قلقلک می دادند! کنار تک درخت انار کیسه های خرید را زمین گذاشت و به شکوفه هایش چشم دوخت اما انگار شکوفه ها هم از غم دور شدنشان خشکیده و پر پر شده بودند.
شاداب نبودند مثل اویی که مدت ها بود پژمرده شده بود. امروز گره ابروهایش روی صورت سفیدش جا خوش کرده بودند و خیال باز شدن هم نداشتند. مانند فکر گره خورده اش که پیچ در پیچ شده بود و هر کدام را باز می کرد دور بقیه می پیچید و آشفته تر می شد. کنار حوض آبی رنگ ستاره شکل ایستاد و به ماهی قرمز های سرخوش چشم دوخت، لبه حوض نشست و پاهای خسته باد کرده از پیاده روی طولانی اش را در آب خنک حوض فرو کرد.
خنکی آب و بوسه های پر مهر ماهی های زیبایش بر پاهای ورم کرده اش، بالاخره گره ابروهایش را باز کرد. برای لحظه ای افکار درهم و مشوشش را به سکوت وا داشت. -اومدی مامان؟ با صدای مهربان مادرش سعی کرد آشفتگی اش را پنهان کند. پاهایش را از حوض بیرون آورد و همانطور که پاچه های شلوارش را پایین می کشید به مادر پیر شده اش چشم دوخت و مهربان به حرف آمد. -آره قربونت برم. با خبر خوب اومدم. مادرش خنده تلخی کرد و به سمت دختر مرد شده اش رفت…