دانلود رمان انقضای عشق تو از آذر یوسفی و زهرا زنده دلان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
باربد مهرزاد، مرد ۲۸ ساله ای که توی خودخواه بودن رو دست نداره ! غرورش رو به هر چیزی ترجیح میده و تنوعطلببودن، براش یک بازی شیرینه! رئیس یک شرکت هواپیمایی بزرگه و عادت داره با دخترای رنگ و وارنگ، یک عشق بازی طولانی داشته باشه و بعد از چند ساعت، اونارو برای همیشه از زندگیش خط بزنه، اما…!
خلاصه رمان انقضای عشق تو
نگاه پر دقتی توی آیینه به خودم انداختم و از دیدن تیپ همیشه خاصم لبخندی گوشه ی لبم خیمه زد. ساعت مچی گرون قیمت و مارکم رو از روی میز برداشتم و دور مچم بستم. با اخم به بارید درون آینده چشم دوختم و پر جذبه زمزمه کردم: به هیچ دختری رو نمیدی. هنوزم بوی گند اون دختری که سه روز پاشو اینجا گذاشت رو می فهمی ! باز تکرارش نکن بارید! حداقل تا یه مدتی. با جذبه و اخم سری برای خودم تکون دادم. همین که خواستم قبل از رفتن، سیگاری دود کنم تا حوصلم یکم سرجاش بیاد، مزاحم همیشگی شروع به زنگ زدن کرد. لعنتی انگار که از این فاصله دور هم بو می کشید!
اخمی کردم و گوشی آیفونم رو از روی کنسول برداشتم. برای حرص دادنش کمی مکث کردم و سر زنگای آخر تماس رو وصل کردم. _نشد یه بار بخوام سیگار بکشم و سر و کلات پیدا نشه. بو می کشی عوضی؟ نکنه دوربین کار گذاشتی تو اتاقم؟ زیر خنده زد و این بار هم مثل همیشه از زبون کم نیاورد. با لحنی پر هوس گفت: -حواست باشه… لخت تو اتاقت نچرخی. من از اینجا دارم دم و دستگاه خوشگلتو دید می زنما ! بی اراده نگاهی به گوشه کنار اتاق انداختم. از پارسای خل و چل بعید نبود برای اذیت کردنم واقعا دوربین گذاشته باشه فحش غلیظ و ناجوری بهش دادم و اون غش غش خندید و
گفت : -کجایی ؟ من خیلی وقته رسیدم . کلی پلنگ و پری دریایی ریختن دورم. بیا تا تورم نکردن . از تصور چیزی که گفته بود ، صورتم با انزجار جمع شد ! من همونیم که سه روز پیش ، توی همین اتاق ، ناله های چندش آور و فحشای منزجر کننده می شنید و خوشش می آومد؟ -می خواستی مثه خر ذوقا اینقدر زود پانشی بری که حالا حوصلت سر بره… یکم صبر کنی میام . مجدد توی آیینه خیره به صورت اخم آلودم شدم و برق گردبند توی گردنم ، باعث شد نگاهم رو پایین بکشم. نگاهش کردم و به آرومی دستم رو روی اسم خاصش کشیدم و بعد، داخل پیرهنم قایمش کردم . حتی کسی نباید اسمش رو هم ببینه !