دانلود رمان آصلان از مائده قریشی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یک آتش سوزی بزرگ درست بعد از جدایی دو معشوق…
مردی که چشمانش از جنس یخ های آلاسکا هستند و وجودش طعنه به سنگ سخت می زند…
دختری که در مردمک هایش زندگی بیداد می کند و آرامش …
طعم خیانت معشوق، توانایی دل کندن ندارد…
هیچ کس نمی داند که آخر قصه ی عشق پر دردسرشان به کجا کشیده می شود…
جز دخترکی که امید دارد یه روز ققنوس شدن؟؟
خلاصه رمان آصلان
موس رو حرکت می دم تا ویندوز بالا بیاد و مشغول چک کردن اعداد و ارقام می شم. توی کارم غرق می شم و در نهایت این صدای زنگ گوشیمه که منو از بین جمع و تفریق حساب ها بیرون می کشه و توجهم رو به سمت خودش جلب می کنه. تماس رو وصل می کنم و بلافاصله صدای نعیم توی گوشم می پیچه:-الو ولوله؟ خسته لبخند می زنم و اکسل حساب ها رو برای ایمیل مربوطه میفرستم. با خیال راحت از اینکه کارم رو انجام دادم به صندلی تکیه می زنم: -از سیب کوچولو به ولوله ارتقا پیدا کردم؟صدای خندهش رو از پشت گوشی می شنوم و لبخند می زنم: -کجایی؟ جواب می ده:-بعد از کلی دوندگی با موکلم الان تکیه زدم به صندلی و منشی قراره برام چای با بیسکوییت بیاره!
خنده ی بی صدایی می کنم اما از بالا و پایین شدم ریتم نفسام متوجه می شه و اونم با یه لحن خنده دار می پرسه:-چیه؟ استراحتم نیومده به من؟-نه والا، از این خندم گرفت که شرایطمون مشابهه… له و لورده ایم فقط تفاوتش اینجاست که تو یه منشی داری که برات چای و بیسکوییت بیاره ولی من اینجا خودم باید واسه بقیه نقش منشی رو ایفا کنم و چای ببرم براشون! کمی سکوت می کنه و بعد با سوالی که می پرسه برای بار چندم به خودم تشر می زنم که چرا دهنتو نمی بندی آلما؟ همین مونده بود پیش نعیم هم سوتی بدم… نعیم به خاطر شغلش به همه چی زود مشکوک می شد و با هر دلیلی هم قانع نمی شد. -مگه تو حسابدار اونجا نیستی، پس واسه کی چای می بری؟
بهم حتی اجازه ی حرف زدن نمی ده و این بار با لحن جدی تری ادامه ی سوالاش رو می پرسه:-کسی که اونجا به کاری مجبورت نکرده؟ پوفی می کشم و جواب می دم:-بابا یکم امون بده نعیم… تو نمی دونی من واسه خودم چرت و پرت می گم؟ بعدشم اینو مطمئن باش که اینجا هیچکس نمی تونه به کاری مجبورم کنه. اصلا چه اینجا چه هرجا… من تا وقتی خودم نخوام هیچ کاری رو انجام نمی دم .نفس عمیقی می کشم و این بار با تُن صدای آروم تری ادامه می دم:-منظورم برای همکارا بود… هر از گاهی چای می ریزم با یکی از همکارام که باهاش صمیمی شدم می خوریم خستگی در می کنیم. دیگه چیزی نمی گه و اون صدای نفس آرومی که بیرون می ده نشون می ده که حرفم رو یا شاید بهتره بگم دروغم رو باور کرده …