دانلود رمان ترنم روزهای عاشقی از آسمان غفاری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان ترنم و آرینی است که به دلایلی مجبور به ازدواج می شوند که در ظاهر، ازدواج اجباری هستش… اما مگه دل بیتاب آرین میذاره که این ازدواج، اجباری و مثلا صوری باشه؟ از دست ندید که آرینش حسابی دل میبره…
خلاصه رمان ترنم روزهای عاشقی
ایلیا لبخند کودکانه و شیرینی تحویلش می دهد و ترنم با چشمکی مهربان، به سمت اتاق کوچکشان می رود. پالتو و مانتو اش را از تن می کند و لباس راحتی می پوشد. مقابل آینه می ایستد و موهای یکدست مشکی اش را از بند گیره رها کرده، دستی لا به لایشان می کشد و به این فکر می کند که چند مدت است موهایش را رنگ نکرده؟ لب هایش کج می شوند و خود، جواب خودش را می دهد… بعد از مرگ ماهان، دیگر رنگ موهایش تغییری نکردند. شاید چون حوصله نداشت، شاید به خاطر درگیری های زندگی و شاید هم بخاطر نبود مردی که همیشه خود را برای او می آراست و با دیدن تحسین چشمانش، شاد می شد…
هیچ چیز برای یک زن که عاشقانه دل در گرو مردی دارد لذت بخش تر از این نیست که بداند در چشم او زیبا ترین است… بدون هیچ عیب و ایرادی ترنم این حس را بارها با ماهان تجربه کرده است. هر بار شیرین تر از دفعه ی پیش، و حال که ماهان نیست… تحسین چشمانش نیست… ترنم، انگیزه ای برای تغییرات ناگهانی ندارد. با این فکر، نفسش را بیرون می دهد و با بستن دوباره ی موهایش، کمی کرم نرم کننده پشت دستش می ریزد و همیشه در هوای سرد، پوست دستانش خشک می شود. عادتی که از همان بچگی همراه اوست. از اتاق بیرون می رود. در همان حال که دستانش را برای پخش
شدن کرم به هم میمالد، وارد سالن می شود. به طرف پنجره می رود و با کشیدن پرده، چراغ را روشن می کند. _مامان من گشنمه. این جمله ای است که ایلیا، در طول روز بیشتر از ده بار تکرارش می کند! و ترنم عادت کرده، همانطور که لباس ها و خرت و پرت های ایلیا را از روی زمین جمع می کند می گوید: -برو ببین چی پیدا میکنی بخوری. -ماست می خوام. ترنم کمرش را راست می کند. ساعت های پیاده روی و رفتن از این بانک به آن بانک، در شلوغی تهران، حسابی خسته اش کرده: -ماست؟ ماست میخوای چیکار؟ -بخولم. گشنمه. ترنم اسباب بازی های ایلیا را داخل جعبه ی مخصوصش ریخته…