دانلود رمان بغلم کن از سیمین پیشوا با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
طاها طریقت، مرد جوان و مقیدی که یک شبِ سرد و بارانی با دختری تصادف میکند! طاها دختر را به بیمارستان میرساند و وقتی رها از کما بیرون میآید، هیچکس را نمیشناسد اما به طاها محرم شده…! من دیوانه تو را دیدم و دیوانه ترم؛ من از آن روز که در بند توأم دربه درم؛ درد اگر درد تو باشد، چه خیالیست که من؛ دلخوش داشتن خوبترین دردسرم!
خلاصه رمان بغلم کن
تو ی یک کوچه ی بی انتها، بی وقفه در حال دویدن بود. تمام تنش کوفته بود و درد می کرد اما برای حفظ زندگی باید می دوید! نفسش بند آمده و زیر دلش تیر می کشید، بغض داشت، گلویش می سوخت اما حتی نمی توانست گریه کند! صداها و عربده ها ی پشت سرش را دیگر نمی شنید اما جرئت نداشت ببیند هنوز کسی دنبالش می کند یا نه. پاهایش کم کم داشتند سر می شدند و سرعتش کمتر میشد! یک لحظه برگشت تا پشت سرش را نگاه کند اما انگار اشتباه کرد! یک باره انگار از زمین کنده شد و به هوا پرتاب شد.
ساختمان ها ی کوتاه و بلند داشتند دور سرش می چرخیدند و تصویر خانواد هاش از پیش چشمانش گذشت! مادرش؟! مامان مهربانش..! بابای پیر کج خلقش؟! به ضرب روی زمین افتاد و تمام تنش تیر کشید. چند صدم ثانیه نگاهش به آسمان افتاد و تنها توانست با چشمانش زمزمه کند” من هنوز زندگیمو دوست دارم خدا” صداها ی گنگی را می شنید، مثل صدای حرف زدن، شاید هم نه، یک نفر انگار داشت بالای سرش قرآن می خواند. پشت پلک هایش انگار بچه غولی نشسته بود، نمی توانست بازشان کند.
خواست نفس بکشد اما سینه اش می سوخت. احساس بدی داشت، سراغ هر قسمت از بدنش که می رفت و التماس می کرد که تکان بخورد، نمیشد. گویا فلج مادرزاد بود. درکی از من بودنش نداشت. نمی دانست کجاست، چه کسی است و حالا چرا اینجا دراز کشیده. صدای قرآن خواندن کسی با صدای مردانه، حالا دیگر واضح تر به گوش می رسید! تمام توانش را به کار بست، تمام زورش را جمع کرد و ریخت توی انگشت هایش. اما تنها توانست سر انگشت اشاره اش را تکان بدهد. یک بار، دوبار و در نهایت بار سوم صدای مرد به گوش رسید که…