دانلود رمان سکوت بود و نسیم از سحر ممبنی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خسرو حاتم، پسر روستایی ساده و جدی که برای گذران روزهای پرغربت خدمت سربازیاش در شهر تبریز، همراه دوستش شهریار، به ایستگاه اتوبوسی میرود و برای اولینبار در زندگی دلش برای دختری با موی رها در باد و لهجهی شیرین ترکیاش میلرزد. بیخبر از اتفاقات عجیبی که در زندگی این دختر -بهنام آوا-، جریان دارد و او را به دنبال خود میکشاند…
خلاصه رمان سکوت بود و نسیم
سرمای پاییز داشت استخوان سوز میشد اما هنوز روی پشت بام می خوابید. با این که نگاهش را به آسمان دوخته بود، آنقدر خیال در سرش داشت که نمی توانست ستاره ها را بشمارد یا حتی آنها را ببیند. باد ملایمی می وزید و با خودش زمزمه ی رود، صدای کم جان مرغ و خروس ها، تنه زدن گوسفندها به هم، زوزه ی سگ ها و زمزمه ی دور مردم را می آورد. اما وسط همه ی این صداها، او صدای نازک دختری را می شنید که التماس می کرد: ولم نکن خسرو تورو خدا…
دست های خشکش زیر دست های نرم دخترک متلاشی می شد همان طور که سختی قلبش زیر بار نگاه او… رهایش کرده بود. هرگز صورت اشکی و ناباور او را از یاد نمی برر. هر چند… پلک زد، حالا خیال دیگری توی سرش افتاد با درد زمزمه کرد: کجایی! انگار باد صدایش را با بوی شالیزار برد. کلافه غلتید و وزنش را روی شانه ی چپ انداخت. می خواست دیگر فکر نکند. نه به چشم های وحشت زده اش، نه به دست هایش!
اما همین دیروز وقتی داشت تنه درخت بزرگی را که از دشت آورده بود تکه تکه می کرد، صدای ننه نسا با خنده ای ریز توی گوشش نشست که به خاله بانو می گفت: ددر سی خسرو زرنظر کردین؟ (دختر برای خسرو در نظر گرفتین؟) دوباره دست و دلش لرزید. خاله بانو گفته بود: دیه خوسون وا پسند کنن ننه، ایما چکاره ایم؟ (باید خودشون پسند کنن ننه، ما چه کاره ایم؟) ننه نسا لب هایش را به پایین آویزان کرده و جواب داده بود…