دانلود رمان یخ زده از nazi_nazi با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختری به اسم نفسه که از عشقش خیانت میبینه و حالا افسردگی میگیره تا اینکه….
خلاصه رمان یخ زده
صفحه ی گوشیم برای بار بیستم روشن شد… رو سایلنت بود و از رو روشن، خاموش شدن ال سی دیش می فهمیدم که داره زنگ می خوره… می دونستم کیه! خودش بود! حتما می خواد بدونه چرا نرفتم سر قرار…! هه! زانوهامو بغل کردم… به حلقه ی طلا سفید تو انگشت دست چپم نگاه کردم… بغض کردم… اما گریه نه!! اشک جلوی چشامو گرفت و دیدمو تار کرد اما گریه نه!! نمیزارم اشکام بریزه رو گونه م!! چشای مشکی رنگ شیطونشو بهم دوخت… ذوق و شوق و می تونست از تو چشام بخونه…
داشتم با عشق به حلقه های ست ویترین جواهرفروشی نگاه میکردم… از بچگی عاشق این حلقه های ست بودم! خیلی ناز بودن… دستامو گرفت و با مهربونی گفت: کدومشو دوس داری؟ نظرت درمورد اون انگشتره که ۳ تا نگین روش داره چیه؟ نگام رو انگشتری که بهم نشون داده بود، ثابت موند! خوشگل بود… ظریف و ساده و شیک! ۳ تا نگین ریز به صورت مثلثی روش دیده میشد که کمی انگشتر و از حالت سادگی درآورده بود..وقتی برق تو چشامو دید، لبخندش پررنگ تر شد…
دستمو محکمتر گرفت و هر دو وارد جواهر فروشی شدیم… چقدر اون روز بهم خوش گذشته بود… وقتی حلقه ها رو دستمون انداختیم و کلی خندیدیم، حس می کردم
دیگه صاحاب دارم و این حس جدیدی که تو خودم می دیدم و خیلی دوس داشتم..! اون حلقه از اون روز به بعد برام حکم طناب وصلی بین خودمو اون شد! تقه ای به در اتاقم زده شد… در با صدای جیری باز شد… من که اجازه نداده بودم کسی بیاد تو!! نور پررنگ طلایی رنگی وارد اتاق تاریک و سوت و کورم شد… هیکل مردونه و ورزشکاری افشین تو چارچوب در پیدا شد…