دانلود رمان خرگوش و عروسک از ساشلی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
هیتان، پسر بچه یتیمی بود که به خانواده الیس سپرده شد. اون پسری سرد و عجیب بود و برعکس اون الیس پر از زیبایی و دخترونگی. هیتان دوست داشت پروانهها رو بکشه و الیس عطر زنونه میزد، مهمانی چای فرضی میگرفت. الیس مورد دست درازی قرار گرفت… هیتان سعی کرد کسی که دست درازی کرد رو مجازات کنه اما اون فقط یه بچه بود… خانواده الیس هیتان رو به جای دوری فرستادن چون …
خلاصه رمان خرگوش و عروسک
همینطور که به سمت یکی از مکان های مخفی چپل میرفتیم از پنجره بیرون رو تماشا میکردم. به عروسک فکر میکردم. به نقشه هایی که به همراه چپل و هاید برنامه ریزی کرده بودیم. طی اون ماه هایی که از فرارمون گذشت برگشتم رو برنامه قرارمون گذشت برگشتم رو برنامه ریزی کرده بودم. اطلاعاتی که میخواستم رو بدست آورده بودم تا بی نقص عمل کنم. با هاید تمرین میکردم که چجوری بکشم با چپل نقشه ام رو بررسی کرده بودم لباس هایی که میخواستم رو خریده، سلاح هایی که نیاز داشتم رو ساخته بودم و از کارآگاه خصوصی که چپل قبل
از اینکه به سیاه چاله بیوفته میشناخت کمک میگرفتم. بعد از سه ماه آماده بودم. آماده برای برگشتم پیش دخترم. آماده برای بردن اون به حفره خرگوش. آماده برای انتقام وقتی که اون کنارم ایستاده. جعبه رو از پشت وانت برداشتم و مقابل پلکانی که منتهی به درب انتهایی خانه میشد ایستادم. دستم رو به دور سر خرگوش شکل عصا مشت کردم دندون هام بهم فشردم. عروسک.. به خودم یادآور کردم که فقط بخاطر اون اینجا اومدم. قلنج گردنم رو شکوندم و اولین قدمم رو سمت در اصلی برداشتم. بوی سیگارشون به مشامم میخورد. صدای خندههاشون
به گوشم میرسید ولی به رفتن ادامه دادم. گفت: “چپل سال ها پیش بهم حاضری عشقتو پس بگیری؟” و منم با فریاد بهش گفتم: “عروسکم” چپل: “عروسک عزیز و عشقت” لبخندی زد و مثل همیشه سرشو تکون داد و ادامه داد: “خب بچه جون از طرف من بهش سلام برسون”. لبخند کوچکی زد: “امیدوارم که شیطان سمت تو باشه.”زیر لب تکرار میکردم: “عروسک عزیزم” و به سمت پنجره هایی که میدونستم اتاق اونه نگاه کردم. دستگیره در رو چرخوندم. در کهنه با صدای بلندی باز شد. موجی از هوای داغ به صورتم برخورد کرد. هوا با غبار و خاک پوشیده شد …