دانلود رمان چه رقیبی از عاطفه منجزی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری به نام کیهان که بعد از شرکت در دوره های آموزشی ماساژ درمانی، سالن ماساژ خود را افتتاح کرده، متوجه پسر یکی از مراجعینش به نام ادیب می شود که بی اعتقاد به طب سنتی تنها برای نجات مادربزرگش به مطب پدر کیهان آن هم در زمان چله نشینی اش رفته و بعد از دیدن حکیم در لباس درویشی، او را دکتر قلابی و کلاهبرداری که از مردم سوءاستفاده می کند، نامیده است. کیهان برای نجات پدر خود از بدنامی قرار ملاقاتی با این پسر می گذارد، تنها شرط ادیب برای پایان دادن به غیظ خود، آمدن پدر و دختر به شیراز برای درمان مادربزرگش است. شرطی که حکیم بابا با شنیدنش رنگ از رخسارش می رود، سفر به شیراز؟ چه رازی درباره ی شیراز و نامه های بی نشانی که به دست کیهان می رسد وجود دارد که اینگونه پیرمرد را آشفته کرده است؟
خلاصه رمان چه رقیبی
روسری سه گوش را از سرم کشیدم و قلم مو را انداختم توی ظرف رنگ، پاکت سفید را از دست نینا گرفتم و جای باز کردنش، نگاهم روی حاشیه ی طرح دارش چرخید و آرام گفتم: –بازم بی نام فرستنده و بدون تمبر یا آدرس پست شهری، فقط هم اسمم روشه، کیهان افتخاری اونم تایپ شده! – نمی خوای فکری برای کشف این قضیه کنی؟! اعصاب فولادی داری ها! خودم را رها کردم روی چهار پایه کوتاه وسط سالن خالی از وسایل! فضای چهل و پنج متری سالن و اتاق کناری اش را بوی رنگ و تینر پر کرده بود.
همین بو سرگیجه و خستگی ام را بیشتر می کرد! بوی تینر و استون و بنزین، نه فقط سرگیجه های سنگینی به جانم می انداخت، بلکه خاطره ی دور اما ترسناکی را در ذهنم بازسازی می کرد! دو ور شقیقه ام را چسبیدم تا کمی از سرگیجه ام کم شود که نینا کنار چهار پایه زانو زد و با محبت دست روی زانویم گذاشت و نگران پرسید: -حالت بده؟ شاید بوی تینر و رنگ گرفتدت! _فکر کنم! _ می خوای پاکتو من باز کنم و بخونم!؟… شاید حرف حسابی داشته باشه این ناشناس! _یه لیوان آب می رسونی دستم؟!…
قبلش در و پنجره ها رو کامل باز بذار، بلکه بوی تینر و رنگ کمتر بشه! گاهی دلم می خواست حافظه بویایی ام را به کل از ذهنم دیلیت کنم مثل همین واکنشی که به بوهای تندی شبیه به بوی بنزین داشتم! اما مگر می شد؟! جدای از عطر و بوهایی که به مشام همه ی مردم می رسید، من برای آدم هایی که می شناختمشان، پرونده ی بویایی در ذهنم داشتم سال های سال بود که ناخواسته، هر کسی را با عطر تنش می سنجیدم، نه ظاهرش! عطر تن آدم ها، کمتر از زبان و رفتارشان می توانست فریبم دهد و جذب یا دفعم کند!….