دانلود رمان سهم من از پرینوش صنیعی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همیشه از کارهای پروانه تعجب می کردم. اصلا به فکر آبروی آقا جونش نبود.توی خیابون بلند حرف میزد و به ویترین مغازه ها نگاه می کرد، گاهی هم می ایستاد و یک چیزایی رو به من نشون می داد .هر چی می گفتم زشته، بیا بریم، محل نمیزاشت. حتی یکبار منو از اون طرف خیابون صدا کرد، اون هم به اسم کوچیک، نزدیک بود از خجالت آب بشم برم توی زمین. خدا رحم کرد که هیچکدوم از داداشام اون اطراف نبودند و گرنه خدا میدونه چی میشد…
خلاصه رمان سهم من
ما وقتی از قم اومدیم، آقاجون اجازه داد که من به مدرسه برم، حتی وقتی گفتم تو مدرسه ها ی تهرون هیچکس چادر سر نمی کنه و منو مسخره می کنن، بهم اجازه داد که روسری سر کنم به شرط اینکه مواظب باشم خراب نشم و آبروش رو نریزم. من نمی فهمیدم خراب شدن چه جوریه و یه دختر چطور می تونه مثل یه غذای مونده خراب بشه ولی می دونستم حتی بدون چادر و حجاب درست حسابی چه کار باید بکنم که آبروی آقاجون نریزه. قربون عمو عباس برم! خودم شنیدم که به آقاجون می گفت:
داداش!دختر باید ذاتش خوب باشه. به حجاب مجاب نیست. اگه بد باشه زیر چادر هم هزار کار می کنه که آبرو برای باباش نمونه.. حالا که اومدی تهرون باید مثل تهرون های زندگی کنی، دیگه گذشت اون وقت ها که دختر رو تو خونه حبس می کردن. بذار بره مدرسه، رختش هم مثل بقیه باشه وگرنه بیشتر انگشت نما می شه. اصلا این عموعباس خیلی آدم فهمیده ای بود، خوب باید هم می بود، اون موقع نزدیک به ده سال بود که تهرون زندگی می کرد، فقط وقتی کس می مرد می اومد قم.
مادربزرگم، ننه جون، خدابیامرز هر دفعه که عمو عباس می آمد می گفت: -ننه، عباس، چرا دیر به دیر به من سر می زنی. عمو عباس با اون خنده های بلندش می گفت: -چکار کنم ننه، بگو فامیل زود به زود بمیرن که منم زود به زود بیام قم. ننه جون همچین تو صورتش می زد و لپشو می کند که تا مدت ها جاش می موند. زن عمو عباس تهرونی بود، هر وقت می اومد قم چادر سرش می کرد ولی همه می دونستن توی تهرون هم حجاب زیاد درستی نداره، دختراش که اصلا” ازین چیزا حالیشون نبود…