دانلود رمان سرزمین من باران می خواهد از گیسوی پاییز با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
فتح کردی شقایق های دشت خیالم را و باز کردی دریچه های روشنایی را به افق چشمانم، با من بگو از طعم چشمانت وقتی نگاهم را معطر می کند، وقتی قبله ی نفسهایم می شود، با من بگو از محرابی که چشمان تو رسم می کند و مرا به خود می خواند، باران شو ! ببار بر من، بر کویری تشنه، بر کوره راهی که در پیچ و تاب موهایت گم شده، بر دلی که به یمن قدمهایت در هوای ملائک به پرواز درآمده…
خلاصه رمان سرزمین من باران می خواهد
برای لحظه ای فقط نگاهش کردم. فکر کردم شوخی می کند، یک شوخی لوس و آزاردهنده! فکر کردم مرا سر کار گذاشته تا کمی دلم برای اهورا بسوزد. اما وقتی خط نگاهش را گرفت و گفت: – بدنش پر از تاول شده! دلم فرو ریخت. فهمیدم شوخی نمی کند، نمی خواهد حس دلسوزی مرا برانگیخته کند، که این فاجعه به وقوع پیوسته و دیواره های قلب مرا به لرزه انداخته! کاش کسی به او می گفت چیزی نگوید، توضیح ندهد که این قلب بیقرار چند ساعتی بیش نیست که دست و پایش را جمع کرده.
با کوله باری از خداحافظ های بر زبان نیامده سر به ناکجاآباد گذاشته. پای این تازه راه افتاده را نلرزان، مانع رفتنش نشو! بگذار تکلیف خودش را بداند که این توضیحها باعث می شود هر قدم که می رود بایستد و به پشت سرش نگاه کند. این دل با تمامِ سرخوردگی و شکایت هنوز هوای اهورا را به سر دارد. برای همین دیشب او را نفرین نکرد! لحظه ای ذهنم به دیشب سرک کشید و التماس هایم! نگاره ی شب پیش جلوی چشمانم قد کشید و لحظه به لحظه اش را مرور کردم.
من دیشب فقط با دلم و اهورای ذهنم اتمام حجت کردم. من آه نکشیدم، نفرین نکردم، خدا را بین او و خودم به قضاوت نخواندم. نمی دانم از سکوتم چه برداشتی کرد که با کشیدن انگشت به دو طرف دهانش نگاهِ کنکاش گرش را روی نگاهم ثابت کرد: – گفتم شاید بخواین بدونین چه اتفاقی براش افتاده! برای چند لحظه نگاهش روی صورتم دو دو زد. گویی منتظر بود عکس العملی نشان دهم. انگار قرار بود از حرکات و رفتارم نتیجه ای بگیرد، با دقت مرا زیرِ ذره بین گذاشته و منتظر بود…