دانلود رمان پناه تو از کمند مشکات با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
همیشه عاشق دختر داییم بودم، ولی اون با کسی نامزد کرد که رهاش کرد و من باهاش رفتم تو رابطه ولی نمی دونستم که!…
خلاصه رمان پناه تو
صبح با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم. بدون اینکه به صفحه نگاه کنم، جواب دادم : بله. آرش: به به! خانوم خوابن هنوز ! من ده دقیقه دیگه جلو درم پناه خانوم… _ای وای الان آماده میشم… قطع کردم. سریع دست و صورتم رو شستم. لباس پوشیدم. یک شومیز توی کیفم گذاشتم و با عجله کمی آرایش کردم. به ساعت نگاه کردم، نه و ربع شده بود. بیسکوییتی دستم گرفتم و به سمت در رفتم. کمی دچار استرس شده بودم اما سعی کردم به دلم بد راه ندم. مامان صدام کرد: پناه کجا؟ امروز جمعه هست ها! _میدونم مامان. با آرش قرار دارم. چیزی نگفت. خانواده ی من اونقدر به آرش اعتماد داشتن که
اصلا مشکلی با رفت و آمد زیاد من حتی به خونه شون نداشتن بلند گفتم: خداحافظ مامان و در رو بستم. کفش هام رو پوشیدم و به سمت حیاط دویدم. آرش توی ماشین منتظرم بود. سریع سوار ماشین شدم _وای ببخشید خیلی خسته بودم خواب موندم. آرش: از بس تنبلی! _عه! آرش: دروغ میگم؟ _بیخیال حالا. چه خبر؟ آرش: سلامتی شما! _الان امروز برنامه ات چیه آقا؟ آرش خندید: این آقا رو که میگی ها، یاد خانوم جون خدا بیامرزم می افتم. ضربه ای به بازویش زدم: مسخره. آرش: به خدا راست میگم. جوری می خندید آدم خنده اش می گرفت. با خنده گفتم: خب حالا بگو برنامه امروز
چیه؟ صداش رو صاف کرد: والا پناه خانوم جون، الان میریم خونه. من امروز بیکارم. اما نمیشه هم مامان و تنها بذارم. میریم اونجا پیش هم. اگر هم مامان یه وقت کار داشت، پیشش باشم. عاشق این خصلت حمایت گرانه اش بودم: آقا جون خونه نیست؟ آرش: نه. اون بنده خدا همش دنبال یه راه واسه کم کردن این قرض هاست. تا سر ماه اگر جور نشه چکش برگشت میخوره. _ای وای! پس این همه پول؟ میخواد از کجا جور کنه؟ ارش: نمیدونم! داره به هرکس میشناسه رو میندازه کارگاه و گذاشته برای فروش. ولی تو بازار داغون! بی مروتها خیلی زیر قیمت هم میگن! بیچاره آقا جون…