دانلود رمان روشنایی مثل آیدین از هانیه وطن خواه با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم… تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش شو.. می آیم و مات میشوم… و تو را به خیر میسپارم… خودم را به سلامت…
خلاصه رمان روشنایی مثل آیدین
از صبحانه دیروز تا به حال چیزی نخورده بودم. کمی منگ بودم. و کمی خیره. خیره به دیوار روبرو. تصویری از ورودی داشنگاه تهران بود. اسکیس سال پیش بود. همانی که در مسابقه سال پیش با آن، به چشم خیلی از استادها آمده بودم. مامان وارد شد. لبه تخت کنارم نشست. -خوبی؟ بودم؟ – خوبم. -واسه خاطر سبحان ناراحتی؟… دنیا که به آخر نرسیده. دردها که یکی دوتا نیستند. – نه مامان… از اولش هم ناراحت نبودم. پس… – یه کم دلم گرفته…. همین… برو بخواب… خسته ای. نگاهم کرد و شب بخیری زیرلب گفت.
باز هم نامی روی اسکرین گوشیم خودنمایی کرد. باز هم انگار اسید پاشیدند به جان معده ام. باز هم انگار مرا به مسلخ شب پیش بردند. مامانم نباید می فهمید. وگرنه دق می کرد. پدرم نباید می فهمید. وگرنه کمرش می شکست. دانیال نباید می فهمید. وگرنه خرد می شد. همایون نباید می فهمید. وگرنه قاتل می شد. باز اسکرین گوشیم روشن شد. این بار دیگر نام او نبود. – کوفت و الو…. دو روزه جواب تلفنامو نمیدی چرا؟ -همایون؟ -بنال ببینم… گریه کنی می کشمتا… به درک که ولت کرد مرتیکه الدنگ.
دردها که یکی دوتا نیستند. – خسته ام. – باز که بغض کردی. – همایون؟ – همایون و درد… گریه نکن… مثه همیشه باش… محکم… بی خیال. – همایون؟ – بگو۔ – خسته ام. – خب برو بکپ. – کاش می شد. – شبت بخیر خانوم خل. قطع کردم. نگفتم. به پرستو هم نگفتم. دردها که یکی دو تا نیستند. این زخم ها که گفتن ندارند. باید در کنج خلوت خفه شان کرد. باید دانست این زخم ها چوب اعتماد یک عمرند. باید دانست دیگر هیچ جا امن نیست. آینه بخار گرفته حمام رد کبودی ها را به رخم می کشید. کمرم هنور هم درد می کرد….