دانلود رمان سدم از کیوان عزیزی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سامین یک آقازادهی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامهنویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی راد رو برده، حالا کسی حق نداره سمتش چپ نگاه کنه…
خلاصه رمان سدم
«لیا» از اتاق بیرون آمدم و با حرصی که وجودم را پر کرده بود در را تقریباً محکم بستم. بخاطر بغضی که به گلویم چنگ میزد نم اشک بی اختیار در چشمانم نشست. با نگاه توبیخی و شماتت بارم، بی هیچ حرفی تمام عصبانیتم را نثار مهسا کردم که بیرون منتظرم بود و با نیش باز و اشتیاق نگاهم می کرد. پا تند کردم تا هرچه زودتر آنجا را ترک کنم. همان طور که با عجله از آنجا دور میشدم مهسا به دنبالم راه افتاد و میخواست برایش توضیح دهم چه اتفاقی افتاده که مرا چنین گستاخ کرده، به او توپیدم : – چیه؟ چیو میخوای بدونی؟ خیالت راحت شد؟ مَن احمق رو بگو عقلم و دست کی دادم؟
آرام و قرار نداشتم سردی رفتار استاد همچون دشنه ای زهرآگین بر قلبم فرود آمد و آن را زخمی کرده بود. تابحال در زندگی طوری رفته کرده بودم که اجازه ی توهین به احدالناسی نداده بودم. کمی جلوتر رفتم ایستادم مهسا هم مثل من ایستاد. در ادامه عصبی تر گفتم: اصلاً به تو چه که هی پیله میکنی به آدم؟ حالا راضی شدی؟ تمام افکار مسخرت اشتباه بود جوری رفتار کرد که به قول خودت با خاک یکسان شدم، مَنِ احمق رو بگو چرا رفتم و در مورد نمره ی ترم پیش حرف زدم. به سختی من رو یادش می آورد چه برسه بخواد نظری داشته باشه. وای خدا چه حماقتی کردم، لعنت به من،
لعنت به تو مهسا که با وادارم کردی برم و این مزخرفات رو بگم… وارد محوطه شدیم به سمت اولین نیمکت خالی رفتم و با حال خرابی که تا آن موقع در خود سراغ نداشتم خودم را رویش انداختم. سرم را میان دستانم گرفتم. مهسا رسماً لال شده بود آرام کنارم نشست بعد از کمی آهسته گفت: بنظرم بد وقتی رفتی، استاد خسته بود. میدونی چقدر فک زد هر کس باشه هیچی یادش نمیاد… غُریدم: – حالا خوبه خودت کنه شدی افتادی به جونم که همین الآن بهترین وقته برو تشکر کن، مثل مته رو مخم رفتی ول کن نبودی. -خُب حالا مگه چی شده؟ اینقدر عصبانیت برای چیه؟ تو که حرف زدنت دو دقیقه هم طول نکشید…