دانلود رمان آیه های سیاه (جلد دوم) از سحر ممبنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آدم ها یکبار میآیند هزاربار می روند. مگر یک قلب چند بار می تواند شکافته شود؟! چند بار می تواند از یک حجم سنگین خالی شود و مثل توری که پاره شده همینطور آویزان بماند تا زمان، سوزن تیز و بی رحمش را بردارد کُند و پر حوصله کوک بزند زخمِ قلبی را که با هر وصله تنگتر می شود …
خلاصه رمان آیه های سیاه
از ساعتی پیش تماس های مهری شروع شده است. فرجام بلاتکلیف است و ناچار به او دروغ میگوید که هنوز جلسه اش تمام نشده است چشم به آسمان دلگیر عصر. می اندازم و زمزمه میکنم: من خوبم برو! تنهاش نذار تو این حال! نگاهش نمیکنم اما در شیشهی پنجره می بینم که سرش پنجره می بینم که را پایین میاندازد. مثل کسی که شرمنده است. مدتی طول میکشد تا بگوید: بدون تو، دست خالی کجا برم؟ اینبار تلفن من زنگ میخورد اسم مهری حالا برایم غریبه ترین اسمی است که شنیده ام مدام دارم به فرزند دیگرش فکر میکنم. فرقی
نمیکند دختر یا پسر نگفته پیداست چقدر خوشبخت تر از من خواهد بود. گوشی را میان انگشت هایم می فشارم برای لحظه ای درد نبودن اکی را فراموش میکنم و قلبم پر از دردی تازه میشود. تماس را پاسخ میدهم زمزمه وار: جانم مامان! گلویم میسوزد خودم را سرزنش میکنم چرا صدایش زده ام مامان! نفسی از روی آسودگی میکشد و میگوید:الهی قربونت برم خوبی؟ مهری اهل اینطور ابراز علاقه کردن ها نیست حتما دارد تمرین میکند. دندان های آسیابم را روی هم میفشارم و میگویم: خوبم عزیزم تو خوبی؟ _چرا صدات گرفته؟ _خواب بودیم.
_فرجام قراره بیاد دنبالتون. _ما اومدیم سفر مامان، یهویی شد. نشد بیاییم سر بزنیم خسته راه بودیم خوابیدیم… مکث مهری و چشم های گرد شدهی فرجام که مقابل چشمش چنین دروغی به هم بافته ام نشان میدهد هر دو به یک اندازه تعجب کرده اند. مهری با صدایی از اوج افتاده میگوید: گوشی اکی خاموشه! _افتاده تو دستشویی باید یه جدید بخره. _بیدار شد بگو بهم زنگ بزنه. _چشم ناراحت که نیستی؟ اکی دلش گرفته بود. هر دومون به این سفر نیاز داشتیم. _کجا رفتید حالا؟ _اووومممم شمال. اومدیم شمال. _مواظب خودت باش بی خبرم نذار …