دانلود رمان اسکارلت (دوجلدی) از J_M_Darhower با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
لورنزو گمبینی، رئیس مافیای ایتالیا از زندگی خشنش خسته شده. اون مثل یه کهنه سربازه که با زخمهای زیادی از جنگ برگشته. زندگی براش لطافت و لذت نداره تا اینکه یک شب زنی جیبش رو میزنه، جیب رئیس مافیا رو. لورنزو میخواد اعتبار و آبروش رو حفظ کنه پس دنبالش میگرده اما نمیتونه مجازات اسکارلت رو اعمال کنه. اسکارلت همون رنگیه که لورنزو تو زندگیش نیاز داره؛ قرمز آتشین….
خلاصه رمان اسکارلت
در حالی که دختر کوچولو لرزان از خواب عمیق و بدون رویایی بیرون پریده بود، نجوای کم طاقتی به گوشش رسید. «واسه خاطر من بیدار شو.» دختر کوچولو چشمهای خواب آلود و خمارش رو باز کرد. به چهرهای که بالای سرش قرار داشت خیره شد و چندین و چند بار پشت سر هم پلک زد. «مامی؟» مادرش لبخند زد؛ یه لبخند از اون بزرگ ها. اما از اون نوع لبخندهای از روی دلخوشی هم نبود. بیرون بارون می اومد؛ بی وقفه و با شدت زیاد. همونطور که درخت ها رو اسیر خودش
این ور و اون میبرد. پنجره ها رو خرد می کرد. سایه هاشون روی کف چوبی به رقص در می اومد و به لطف درخشش نور نرم شب هنگام قابل دیدن بود. صدای مخوف و بلندی توی خونه پیچید؛ اونقدر بلند که به اتاق خواب طبقه دوم هم رسید. از جایی در طبقه ی پائین اومد. به نظر می رسید چیزی به در جلویی کوبیده میشد که با صدای طوفان سهمگین دور دست در هم می آمیخت. باد صفیر می کشید. نه، صبر کن… صدای باد نبود. قلب دختر کوچولوش به سختی می تپید. کسی
در حال داد کشیدن بود. لبخند مادرش درجا یخ بست. همونطور که آرام و ملایم موهاش رو از صورتش کنار میزد، گونه های گرم دخترش رو نوازش کرد. «الان وقتشه که با هم یه بازی بکنیم». مادرش در حالی که اشک ها از چشم های قهوه ای تیره اش پائین می غلتیدن با صدای لرزان اینو گفت. «ما درمورد این با هم حرف زده بودیم. یادته؟ قایم شدن، پیدا کردن. تو و من.» دختر کوچولو شق و رق توی تختش نشست. این بازی رو دوست نداشت. نمی خواست بازی کنه. سرش رو تکون داد …