دانلود رمان بهانه از نیلوفر پورحسین با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
در مورد دختری به اسم بهانه که مدرس زبان در آموزشگاه هستش و به طور اتفاقی مترجم یک شرکت میشه و با مردی به اسم سپهبد شمسایی آشنا میشه و همین آشناییت باعث اتفاقاتی در زندگی بهانه میشه و ….
خلاصه رمان بهانه
سپهبد لحظاتی طوالنی و عمی ق به او خ یره ماند و بعد آرام لب زد: -دوری بسه بهانه ! لبخند محوی که روی لب بهانه بود ناپدید شد. چیزی نگفت. سپهبد اما لبخند هم یشه خاص و لبری ز از محبتش را نثار بهانه کرد و لبش را بر پیشانی او فشرد. سپس خم شد و بوسه ای روی شکم او نهاد و با صدای گرم و مهربانش زمزمه کرد: -بابایی من که نتونستم مامانتو راضی کنم. تو دیگه شاهد بودی، دستم به بند نافت! اگر فردا زد زیر حرفش خودت حق باباتو ازش بگیر. صدای خنده ی ریز اما مثل همیشه سنگین بهانه را
نه فقط از قلب، بلکه با تمام وجودش شنید و ذخیره کرد تا بتواند یک شب دیگر با دوری او سر کند و نمیرد. با صدای مهیب و ضربه ی محکمی که به در خورد از افکارش بیرون پرید. چنان ضربه محکم بود که شدتش را در کمرش احساس کرد. ضربات پی در پی به در می خوردند و هر لحظه تند تر می شدند. وحشت زده چند قدم به عقب برداشت و از ترس یکی از دستهایش را روی دهانش و دیگری را روی شکمش که اندکی برآمده بود، گذاشت. آب دهانش را به سختی قورت داد و با فکری که به سرش زد، با دو قدم بلند
خودش را به در رساند و قفل زنجیری را با دستان لرزان انداخت. خیلی دلش میخواست بپرسد که چه کسی پشت در است که اینطور وحشیانه بر در می کوبد، اما گویا صدای ش را گم کرده بود. ضربه ها با فواصل زمانی معین نشان می داد که فرد پشت در عقب می رود و با تنه اش سعی دارد به هر نحوی در را بشکند. از در ماندگی بغضی به گلویش هجوم آورد و او را به زانو درآورد. اما به سرعت بلند شد و خواست به طرف گوشی اش برود که در باز شد. صدای جیغ بلند و وحشت زده اش مرد پشت در را به حرف آورد….