دانلود رمان بادکنک قرمز از هلن ابراهیمی آذر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
اِما دختر مو قرمزه داستانه که سرگرم پرداخت بدهی های پدربزگشه و با شروع به کارکردنش تو یه کافه وسط پارک کم کم با مرد بادکنک فروش مرموزی روبرو میشه که نقاب به صورت داره و کسی تا به حال صورتشو ندیده مردی که شایعه شده که دیوونه ست و کمتر کسی بهش نزدیک میشه و داستان اما و بادکنک فروش مرموز از جایی شروع میشه که اِما به طور اتفاقی با رفتار های عجیب بادکنک فروش مواجه میشه و هربار به طرز عجیبی یه بادکنک قرمز به دستش میرسه…
خلاصه رمان بادکنک قرمز
مایک با لبخند گفت: آخه حیف تو نیست این همه سختی بکشی واسه یه ذره پول؟ اخم کرده و لرزان گفتم: خواهش می کنم کاری به من نداشته باش. بی توجه ادامه داد: بی خیال دختر سخت نگیر. بدون هیچ تلاشی سه برابر حقوقتو بهت میدم حتی اگه بخوای بیشتر دیگر اشک در چشمانم جمع شده بود. چه می خواست از جان من؟ با بغض گفتم: برو کنار مرتیکه و او جلوتر آمد. هیچ راه نجاتی نبود در کافه ای بسته بودم و دور و اطرافم خلوت خلوت و نیمه شب بود.
حتی گوشی هم نداشتم. مرد بیشتر جلو آمد و فاصله اش را با من کمتر کرد. اشک ی از چشمم چکید. چرا هر چه بدبختی بود من باید تجربه میکردم؟ هنوز مرد قدم دیگری برنداشته بود که صدای قدم آمد. قدم هایی که نزدیک و نزدیک تر می شدند. لامپ کافه روشن شد و بعد دیدمش در چهار چوب در پشت ی نمایان شد کاملا خونسرد و آرام پسری مو سفید و مگر من چند پسر موسفید در زندگی دارم که مشکوک شوم خودش است یا نه؟ لیوان را برداشت و در دستش تکان داد و خیره به لیوان که تا نیمه نوشیدنی داخلش بود گفت:
نوشیدنی وقتی عصبی شم آرومم میکنه. بعد از مکثی نگاهش را از لیوان گرفته و با نگاه ی سرد گفت: متاسفانه نیستم و مجبورم یه جور دیگه خودمو آروم کنم. با خنده گفت: راستی لیوانای نوشیدنت خیلی خوشگلن فقط حیف … مایک گیج و منگ گفت: چی حیف؟ در حالی که رفته رفته لبخندش محو می شد و به سوی مایک می آمد گفت: که قراره تو سرت پودرش کنم. و سمت مایک هجوم آورد و واقعا لیوان را در سرش خورد کرد. جیغ خفیفی کشیدم و با ترس به دیوار چسبیدم.