دانلود رمان عشق در نمیزنه از فاطمه ذره پوش با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختری به اسم رهاست که همیشه غرور توی زندگیش حرف اول رو میزنه و همیشه در برابر پسرا کوه غرور بوده و در این داستان با پسری از جنس خودش ، یعنی مغرور و متنفر از جنس مخالف خودش برخورد می کنه این برخورد بر اثر یه تصادف به وجود میاد و باعث میشه این دو تا سر راه هم قرار بگیرن و با هم همکار بشن و از همین جاست…
خلاصه رمان عشق در نمیزنه
با حرص از جام بلند شدم و با اخم شدید به سمت اتاقم رفتم . اون روز تا شب بیکار توی اتاقم نشسته بودم لپ تابو بیخیال شدم و مشغول بازی کردن با تبلتم شدم . اون روز همه اعم از مامان و روشنا و الهه و مامان آرشاویر و کلا خاندان زنگ زدن و از حرفاشون منو کلی خجالت دادن و کلی حرفای بی شرمانه بهم زدن، که دیشب مشکلی پیش نیومد ، حالم خوبه ، یا چه می دونم درد ندارم ؟ با کلی حرفای مسخره ی دیگه که فقط حرف بود و قرار نبود هیچ وقت اتفاق بیفته.
بعد اینکه با همشون صحبت کردم بازم بیکار مشغول بازی با تبلتم بودم که گوشیم زنگ خورد از تنهایی شیرجه زدم روی گوشی که دیدم مهساست، با ذوقی بیش از حد گوشی رو برداشتم و گفتم :_ بیشعووور !!! _ اِوااا چرا فُش میدی؟؟ با این اِوا گفنش یاد زیور توی آوای باران افتادم و خندیدم که مهسا گفت : _ با توام خرچسونه! _خرچسونه تویی! دوستی به بی معرفتیه تو ندیده بودم برو گمشو! _ چرا؟ ببینم اتفاقی رخ داده که من بی خبرم؟ _ نخیر همه از صبح بهم زنگ زدن به جز توکه دوستمی و از همه چی خبر داری !!
_ اینا رو ولش کن دیشب چی شد ؟ آرشاویر دیشب چشماش خیلی شیطون شده بود کار دستت نداد که؟؟؟ _ غلط کرده جرئتشو نداره ، ولی نمیدونی که دیشب چی شد ؟ _ چی شد؟؟؟ من کل ماجرای دیشب و امروز رو براش تعریف کردم و اونم کلی بهم خندید و گفت: _ خاک بر سرت پس بالاخره بند آب دادی آتو دادی دستش ؟ بعدم بیشورای الاغ با وسایلای خونه چی کار داشتین ؟ کادوی منو ایلیا رو چرا شکوندین؟ حالا اینا به جهنم حیف از اون جهازی که مامانت بهت داده بود اون همه وسایل قشنگ نو…