دانلود رمان روح انگیز از فاطمه درخشانی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
محبوبه دختر روستایی شر و شیطانی است که در جایی دور افتاده زندگی می کند، او برخلاف خانواده و فرهنگ سنتی که دارد بشدت بلند پرواز، مغرور و اعتماد به نفس کاذبی دارد. جوری که همه او را به عنوان گاو پیشانی سفید روستایشان می شناسند و هیچ مردی حاضر نیست با او ازدواج کند. دست بر قضا سرنوشت، یک جوان امروزی، به نام بهروز را سر راهش قرار می دهد، که او هم هدفی جز سو استفاده از محبوبه ندارد و بعد از مدتی او را تنها می گذارد و از آن ابادی میرود…
خلاصه رمان روح انگیز
از مسیر رفتنش چشم برداشتم و به خودم اومدم دستی به موهای بافته شده ام کشیدم و شروع به هم زدن لب هام برای یک دست شدن اون ماتیک سرخ شده ام کردم، خیلی دلم می خواست که توی چشمش خاص و بی نظیر باشم چکمه هام گلی شده بودن و اصلا منظره جالبی نداشتن، اون ها رو بیرون آوردم و رفتم سمت آب شروع کردم به تمییز کردنشون، وقتی حسابی تمیز شدن اون ها رو پوشیدم و دستی به آب زدم و مشتی پر کردم و روی صورتم پاشیدم، هوا بشدت سرد بود و همین کار باعث شد که از
سرما بلرزم و خودم رو برای این کار بدون فکر، لعنت کنم گوشه چادرم رو محکم کشیدم روی صورتم و اون قطرات روان شده آب رو پاک کردم ، هر چند هنوز خنکای آب زیر شلاق شدید بادکل صورتم رو درگیر کرده بود و سردم بود اما از شستن صورتم پشیمون نبودم. دلم نمی خواست اون لحظه چادرم رو روی سرم بیندازم و گیسوان بلندم رو از نگاه اون غریبه جذاب بپوشانم، من باید هرجور که بود اون غریبه رو اسیر خودم میکردم ولو با نمایش زیبایی های مسحور کننده تنم، برای همین کمی صاف تر از قبل ایستادم تا
بدنم نمای بهتری به خودشون بگیرن و حتی دستم رو سمت یقه لباسم بردم و اون رو با بدجنسی کامل کمی پایین کشیدم و با لذت نگاهی به خودم انداختم و بشکن زنان گفتم عالی شدم. چند دقیقه ای همونجا سر جام موندم که سایه ای از پشت اون مه نزدیک و نزدیک تر شد و قیافه خواستنی غریبه ای که من حتی اسمش هم نمی دونستم جلوی چشم هام جون گرفت، نگاهم رفت سمت دستش که، شلوار آقاجون هم توش بود، انگار که موفق شده بود اون رو بگیره و هم خوش حالیم رو چند برابر کرد. -وای ممنون…