دانلود رمان همدم از ghazalee با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختریه که یه مادر مریض و یه دختر عقب افتاده (که دختر خودش نیست) داره و کلی مشکل دیگه… خدمتکار یه پسر پولدار میشه و اتفاقایی که واسش میفته…
خلاصه رمان همدم
مانتوی مشکی زوار در رفتمو تنم کردمو شالمو پیچیدم دور سرم با همون ظاهر خونسرد همیشگیم در اتاقو باز کردم رفتم بیرون.. کنار بساطش چرت میزد.. مامان مثه همیشه می خواست جو و اروم کنه.. دست به سینه به دیوار رو به روش تکیه دادمو بی توجه به حضور اون مرد غریبه گفتم: _باز چه مرگته اتابک؟؟؟ چرا اول صبحی دادو هوار راه انداختی؟؟ یعنی ما نمیتونیم از دست تو یه روز راحت داشته باشیم؟؟ مامان پا تند کرد اومد سمتم.. با بغض گفت: _نوال.. نوال مادر بسه چیزی نگو.. پر حرص گفتم: _چرا چیزی نگم؟؟ از بس چیزی بهش نگفتید این شده.. سنگینی نگاه اون پسرو حس می کردم.
حتی نمی دونستم اسمش چی بود… مامان تن صداشو آورد پایین: _الهی فدات شم باز سیاهو کبودت میکنه نوال میخوای دق کنم؟ اره؟؟ میخوای از غصه ی تن کبودت جون بدم؟ بس کن.. تورو ارواح خاک بابات بس کن بعد اروم هق زد…همین کافی بود تا دهنمو ببنده… بابام.. حتی اسمشم مثه آب یخ میشد رو اتیش وجودم… نفسمو اروم دادم بیرون… کشیدمش بغلم.. باشه مامانم.. گریه نکن.. چشم.. من دیگه چیزی نمیگم هرچی شما بگی گریه نکن.. با انگشتام اشکاشو پاک کردم و به صورت پر از غصش لبخند زدم.. وقتی دید ارومم سرمو بوسیدو رفت تو اشپزخونه. نگاهم به سمت اون مرد کشیده شد
توی چشای مشکیش چیزی بودکه ازش سر در نمیاوردم بی توجه بهش رومو ازش گرفتم و لنگ زنون سمت اتابک رفتم.. سنگینی نگاهشو روی پای علیلم احساس کردم دوباره حس سرکشم فوران کرد حرصم گرفت..ازینکه یکی با ترحم نگام کنه حالم بهم میخورد.. رومو برگردوندم سمتش تا حالشو بگیرم اما بادیدن تحقیری که تو نگاهش بود لبام بسته شد.. بغض کردم… این غریبه جز القا حس تحقیر کار دیگه ای بلد نبود… آب دهنمو قورت دادم تا این بغض از چشام سرازیر نشه… با فاصله کنار اتابک نشستم.. دوباره تو جلد ارومم فرو رفتم خیلی سرد بهش گفتم: _اتابک.. هم من هم خودت می دونیم ک تو چی میخوای…