دانلود رمان نفسم باش از آذر اول با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری سرکش و مستقل که به خواست پدربزرگش وارد رابطه ای اجباری میشه یه همخونه ی اجباری… پسری زخم خورده و بدبین که نفس قصه دست روی حساسیت هاش میذاره و…
خلاصه رمان نفسم باش
نور خورشید تا وسط اتاقم پهن شده و گرمایش را هم مرحمت فرموده. با وجود روشن بودن سیستم خنک کننده باز هم از حرارت بالای تن و بدنم، کلافه از خواب بیدار می شوم. تابستان همیشه برایم همینطور بوده و گرمایش عصبییم می کند. با پلک هایی نیمه باز دستم را دراز می کنم و گوشی تلفنم را از روی میز پا تختی بر می دارم. اول به ساعت بالای آن نگاهی می اندازم که دوازده ظهر را هم رد کرده. در بی خیالی را می زنم و وارد می شوم. نتم را روشن می کنم و وارد تلگرام می شوم. سیل پیام ها به صفحه ام جاری می شود. بیشترین تعداد عکس را خاطره برایم فرستاده. پیام پایین عکس ها را
می خوانم ” مسافرتون اومد؟ چشمات چراغونی ” چند استیکر مسخره تر از خودش را هم ضمیمه اش کرده است. انگار هوس چند عدد فحش پدر و مادر دار کرده، من هم دریغ نمی کنم و برایش می فرستم. حوصله ی خواندن پیام های دیگر و باز کردن عکس هایشان را ندارم. گوشییم را وصل به شارژر می کنم و از تختم پایین می آیم. دومین جایی که بعد از رفتن به سرویس بهداشتی قصد رفتن به آنجا را دارم آشپزخانه است. باید یک جوری صدای قاروقور معده ام را بخوابانم و به قول شمیم چیزی توی خندق بلایم بریزم. توی آشپزخانه ی بزرگ و همه چیز تمام مان گلی خانم را می بینم که جلوی
گاز ایستاده و قاشق به دست مشغول چشیدن مزه ی خورشت قیمه ای است که بویش تمام فضای خانه را پر کرده. سلامش می کنم تا او هم در قابلمه را ببندد و به سمت من بچرخد – سلام نفس جان، خوبی دخترم؟ همانطور که یکی از صندلی های میز صبحانه خوری را بیرون می کشم تا خودم را رویش ولو کنم، می گویم: – ای بدک نیستم… شما چطوری؟ قاشق توی دستش را کنار سینک ظرفشویی می گذارد و از کابینت بالای سرش فنجانی بیرون می آورد: – خداروشکر ، منم خوبم.. راستی چشمت روشن آقا سام اومده دهن دره ای می روم و با صدایی که هنوز به مرحله ی اجیر شدن نرسیده، می گویم…