دانلود رمان نقطه سرخط از gandom.me با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت ته خط رسیدی، نقطه ای می گذاری وسر خط… ایمان داشته باش! هر نَفَس، نشانه ای از جانب خداست و تازمانی که نفس می کشی خطوط زندگی هنوز جریان دارد… هر خط… شروعی نو یاد بگیر، در هر خط، تنها یک بار فرصت جولان داری پس خوب بتاز… قول می دهم صفحه ی زیبایی می شود… این حقیقت زندگیست…
خلاصه رمان نقطه سرخط
تکه ای از کیک شکلاتی که به تلخی می زدو بی میل خوردم و پشت بندش چایی بد طعمِ کافی شاپِ دانشکده که باعث می شد با هر قُلُپش خودمو فحش بدم که چرا اینو سفارش دادم. راحیل: ما با دکتر عزیزی حرف زدیم. راجبِ پروژه. گفته حاضره باهامون همکاری کنه. ابروهامو با تعجب بالا دادم و گفتم:ولی دکتر مرادی گفت پروژه تو کمسیون رد شده. مگه دکتر عزیزی تو کمسیون نبوده؟ راحیل: نمی دونم. لیوان کاغذی رو روی میز گذاشتم و از زور حرص گفتم: من این مهرانفرو حتما یه روزی می کشم. راحیل: گفتی مهرانفر یه چیزی یادم اومد. علی می گفت ظاهرا این مهرانفر پرونده ی درخشانی داره.
-تو چه زمینه ای؟ -هر زمینه ای که بگی. از کم کردنِ سنِ شناسنامه ایش که بخواد بشه هیئت علمی بگیر تا پرونده اخلاقیش تو بیمارستان رسول. -فکر کنم بیشتر شایعه باشه. منم یه چیزایی شنیدم، ولی اگه اینطور بود تو دانشکده راش نمی دادن چه برسه به این که بخواد معاون آموزشی هم بشه. – مهرانفر تو دفتر وکالتی که علی کار می کنه سنِ شناسنامه ایشو ۶ سال کوچیک کرده. به قول معروف تا نباشد چیزکی… به الهام خیره شدم که داشت با اکراه قهوه شو می خورد و انگار تو این عوالم نیست. از زیر میز یکی به پاش زدمو گفتم: مگه مریضی چیزی رو که دوست نداری رو سفارش می دیو می خوری…
و در دل ادامه دادم: حالا خوبه یکی اینو به خودم بگه. -اَخی چقد بد طعمه.اینو چجوری می خورن؟ -خب نخورش دیوانه. -دو و پونصد پولشو دادم، چی چیو نخورم. راحیل: الی. — هووم. – خعیلی خُلی. همزمان با راحیل خندیم و گفتم: من باید مهرانفرو ببینم. ظاهرا اگه پروژه به نام من باشه باهاش موافقت نمی شه. راحیل: ما چیکار کنیم؟ نهایتش اینه که شما این پروژه رو ادامه می دین. مهرانفر می خواد که توی یه تحقیق باهاش همکاری داشته باشم واسه همین روی این موضوع با من موافقت نکرده اینطور که دکتر عزیزی گفته باهاتون همکاری می کنه یعنی با شما کاری نداره. الهام: می خوای با اون گرگ پیر همکاری کنی؟…