دانلود رمان کینه کش از راز انصاری با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سال ها پیش، نامزدم که ازش یه جنین دو ماهه باردار بودم، قبل عقدمون کشته شد… هیچکس به جز آذرخش نمی دونست من باردارم و بعد از چهلم برادرش، عقدم کرد تا بچه ام حلال زاده باشه… سر سفره عقد شرط گذاشت که بعد از هفت ساله شدنِ بچه، منو طلاقم میده و برادر زاده اش رو تنهایی بزرگ میکنه… اما حالا….
خلاصه رمان کینه کش
عجول و بی دقت گام بر می داشت و آنقدر تند می رفت که حس کرد، عضلات پشت ساق پای اش منقبض شده اند. نفس نفس میزد و چیزی به باقی مسیر نمانده بود… شاید کمتر از صد متر. جای شکر اش باقی بود که خودش توانست مسیر را در پانزده دقیقه برسد. از مقابل گالری فرش بزرگ و چشم نوازی که در حوالی رستوران شان بود، گذشت. ناگهان خودرویی که کمی جلوتر بود، به سمت دخترک دنده عقب گرفت… دیگر خیلی دیر بود برای کنار کشیدن تن و بدن ظریف اش. با چشمان گشاد شده به خودرو
خیره شد و بی هوا جیغ کشید. سرش گیج می رفت و کمر اش تیر می کشید. راننده خودرو سرعتش را کم کرد و محکم روی ترمز کوبید اما خیلی به مهرو نزدیک شده بود و لحظه ای بعد تن دردناک دخترک روی آسفالت داغ افتاد. سرش گیج می رفت و کمر اش تیر می کشید. مردم دور اش جمع شدند اما راننده با بی رحمی تمام گاز داد و از محل تصادف دور شد. زنی ادعا داشت که پلاک خودرو را برداشته و زن دیگری تقاضای تماس با آمبولانس داشت. مهرو اما نگران دیر رسیدن و اخراج شدن از رستوران بود!! کف
دستانش را به زمین فشرد و نیم خیز شد. درد زیادی نداشت و گمان نمی کرد آسیب جدی دیده باشد. ناگاه یکی از زنان اطراف اش گفت: یه شیر پاک خورده پیدا نمیشه این طفل معصوم و ببریم بیمارستان ؟! _خوبم… خوبم خانم چیزیم نیست… شلوغش نکن!! آذرخش که تازه قصد ورود به فرش فروشی اش را داشت، با دیدن جمعیت نزدیک گالری اش جلو رفت. رو به مردی پرسید: _چیشده ؟؟ چرا اینجا جمع شدین؟! _والا یه ماشین زد به این دختر طفلی و فلنگ و بست. آذرخش با دقت به چهره دخترک خیره شد اما او را نشناخت…