دانلود رمان احساس خاموش از نیلوفر جهانجو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خودش میگه احساسم خاموش شده، مُرده، کُشتنش! اما… دختر داستان پولداره، خوشگله، رو پای خودش وایستاده، محکمه، تکیه گاهه، تکیه گاهه کسایی که عاشقشونه، مجبور بوده تکیه گاهه باشه. پسر داستانمون مغروره، میگه همه دخترا فقط به پول فکر میکنن، اما اون دختری که سر راهش قرار میگیره تنها مشکلی که تو زندگیش نداره پوله…
خلاصه رمان احساس خاموش
دیروز دنیا خانوم زنگ زد تا جواب بگیره مامانمم جواب مثبته منو بهشون اعلام کرد حالا قرار بود امشب بیان تا صحبتا آخرو بکنن و تموم شه… خیلی از آینده می ترسیدم.. نمی دونستم قراره چی پیش بیاد.. همه چی رو سپردم دست خدا.. خدایی که تو بدترین شرایط پشتم بود و تنهام نزاشت.. مامانم خیلی خوشحال بود.. منم همینو میخواستم.. خیلی خوشحال بودم که تونستم مامانمو شاد کنم حتی به قیمت تباه شدنه ایندم.. خوشحالی مامان و بهار از هر چیزی مهمتر بود… رفتم دستشویی وضو گرفتم اومدم بیرون..
سجادمو پهن کردم نمازمو خوندم و از خدا خواستم عاقبته منو با اینکار بخیر کنه.. بلند شدم چادر نمازمو از سرم برداشتم جمع کردم با سجادم گذاشتمشون تو کمدم.. نشستم جلو ایینه موهامو لخت کردم نیم ساعتی وقتمو گرفت اما می ارزید خیلی قشنگ شدن.. رفتم سر کمدم نگاهی به لباسام انداختم.. حالا چی بپوشم؟.. یه تونیک استین کوتاه قهوه ای برداشتم.. تا یه وجب بالا زانوم بود یه کمربند مشکی هم دور کمرش میخورد.. یقه مربعی داشت انداختمش رو تخت به ساپورت زخیم مشکی هم برداشتم با کفش ها
قهوه ای پاشنه ۷ سانتیم که از جنس جیر و جلو بسته بود.. رفتم جلو ایینه نشستم ارایش کنم.. پشته پلکامو یه سایه قهوه ای زدم دنبالشو مشکی کردم.. یه مداد مشکی هم تو چشمام کشیدم.. ریمل هم زدم اما کم چون مژه هام خودشون بلند و پرپشت بودن فقط میخواستم مشکی بشن.. یکم از رژگونه طلاییم زدم و با به برق لب آرایشمو تکمیل کردم.. بلند شدم لباسامو پوشیدم رفتم چلو ابینه قدی تو اتاق وایستادم.. خیلی خوشگل شده بودم.. موهامو که لخت کرده بودم ریختم دورم و جلوشونو از وسط باز کردم..