دانلود رمان پرنسس کوچولو از مهرناز احمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان در مورد دختر یکی از پرنسسهای معروفِ زمانِ کودکیِ ماست، چی میشد اگه داستانهای کودکیمون با پایان خوششون پایان نمیافتند؟
خلاصه رمان پرنسس کوچولو
نگاھی به صورت دخترکم انداختم، یک ماه داشت تا دو سالگی را تمام کند و وارد سه سالگی بشود. اما با نگاھی کلی به سرتاسر بودنش با خودم فکر میکنم من قبل از آمدن لیا چگونه زندگی می کردم؟ لبخندش که دندان های شیری اش را به نمایش می گذاشت برایم ارزشمندتر از ھرچیزی بود، چشمانم را ماساژ دادم و به این فکر کردم وقت تمرینش دیر نشود، در با صدای بلندی باز شد من و لیا ھر دو به سمت آن نگاه کردیم مادرم با ظاھری آراسته جلوی در ظاھر شدو گفت: شلواراتونو بکشید بالا که ننه بزرگ سرزده وارد شده!
ابروھایم را بالا دادم، تقریبا خندیدم و گفتم: این یکی جدید بود مامان! مادرم با لبخند به سمتم نگاه کرد و گفت: پرنسس کوچولوی من چطوره؟ اخمی روی صورتم نشست و گفتم: مامان یادمه وقتی ١٧ سالم بود به مشاور مدرسه قول دادی که دیگه اینو بهم نگی! مادرم ابروھایش را بالا داد لیا را از دستم گرفت و گفت: دارم راجع به لیا حرف میزنم جیمز! دستی به صورتم کشیدم و گفتم: خوبه، چون آخرین چیزی که میخوام مادری که پسر ٢٣ سالش رو پرنسس کوچولو صدا کنه. مادر با لبخند نگاھش را بین من و لیا
چرخاند و گفت: میدونی چیه جیمی، باید اعتراف کنم وقتی لیا اون روی جلوی در خونت گذاشت فکرشم نمی کردم بتونی از پس این مسئولیت بر بیای! نیشخندی زدم، واقعیت این بود که حتی خود من ھم تصور چنین روزی رو نداشتم؛ اولین ماھی که لیا را به من سپردند حتی به این فکر کرده بودم که سرپرستی اش را به یک خانواده ی دیگر بدھم اما حالا در حالی که ساک باله اش را در دست داشتم و در حال برنامه ریزی برای تولد زودتر از موعدش بودم. که با مادر لیا الکساندرا آشنا شدم نزدیک به ورود به دهه ی بیست زندگی ام بودم…