دانلود رمان مدار چشمانت از الف_کلانتری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مردی مغرور و تنها، و دختری که باران بود بر تن این مرد زخمی. قصه ی مردی که دردهایش، پشت حمایتش گم می شود و رنگ می بازد…
خلاصه رمان مدار چشمانت
پویا روی فرمان ضرب گرفته بود و به دور و برش توجهی نداشت. نیم ساعتی گذشت که سر و کله ی فرشاد پیدا شد اما تنها بود. اشاره ای به پویا زد و شیشه ی اتومبیل را پایین داد: _چی شد؟ پس چرا تنهایی؟ فرشاد خم شده و ساعد دو دستش را روی لبه ی پنجره ی اتومبیل قرار داد: _چیزی می خوری بگیرم؟ یه فالفلی اون طرف هست، بگیرم؟ پویا مسیر نگاه فرشاد را گرفت و گفت: _نه، سمیرا کجاست؟ مگه تو اون خونه نبود؟ فرشاد با ناراحتی آشیان کرده روی دلش، گفت:
_اون که شده گوشت قربونی بین این زبون نفهم و اون بابای هیچی ندار، بدبخت موند خونه رو جمع و جور کنه. پویا با اشاره ی ابرو سمت درمانگاه پرسید: _حالا چش شده بود که درمونگاه لازم شد؟ دستش را از روی لبه ی پنجره برداشت و بی حرف سوار شد. سرش را تکیه داد به بالشتک پشت سرش و گفت: _آینه اتاقش رو از روی کنسول برداشته جلو پای عمو شکونده و روی خرده ریزش قدم زده بانو! فکر کرده خبریه و رو سینه ش مدال افتخار می زنن. یه چند تا بخیه بخوره
و گوشه اتاقش بیفته، شاید یه کم آدم بشه! پویا با دل رحمی و تعجب گفت: _بین شون تا این حد شکراب هست؟ فرشاد بطری آب گرم شده را برداشت. درش را باز کرد و یک نفس سر کشید، با کنار دستش روی دهانش کشید: _بدتر از این حد… تا بچه بود که اهل این کارا نبود ولی از وقتی رفته دانشگاه و با دو تا چرخیده، روش وا شده و روزی نیست که بی بال به شب برسونه. بطری را پایین پایش انداخت و پویا باز هم مخاطب قرارش داد: _حالا اصل مشکل با عموت هست یا این؟….