دانلود رمان یک جرعه آب یک جرعه سراب از سمیه سادات حسینی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رمان سرگذشت دو خانوادهست که هر کدام دارای جوانهای پرشر و شور هستند. طوبا و ترلان دو خواهری هستند که دارای دختران و پسرانی به نام سارا، «فرانک، ستاره، فرزاد و شهرزاد هستند. شهرزاد در شهری دیگر مشغول به تحصیل است. این جوانان با شورجوانی موجب خرسندی خانواده هستند. هرکدام از این جوانان خواسته یا ناخواسته درگیر زندگی میشوند و در این میان سارا به خواسته پدر به خواستگار خود معین جواب مثبت میدهد، زیرا پدرش به پدر معین مقروض است. سارا خود را قربانی خانواده میکند و سالها بدبختی را تحمّل میکند…
خلاصه رمان یک جرعه آب یک جرعه سراب
برای بار سوم تکرار میکنم، عروس خانم دوشیزه سارا حمیدی فرزند رضا، آیا بنده وکیلم شما را به عقد دائمی و همیشگی جناب آقای معین راستی فرزند حبیب الله با مهریه ی معلوم درآورم؟ _با اجازه ی پدر و مادرم و توکل به خدا… بله. -مبارکه انشاءالله. صدای دست و صلوات درهم آمیخت. سارا قرآن را بوسید، برچشم نهاد و روی رحل گذاشت. معین با شور و حرارتی وصف ناشدنی به سمت او رو گرداند تا عروسش را در این لباس و با صورتی آراسته، بهتر ببیند. با وجود آرایش بسیار ساده و ملیحش، زیباتر از همیشه به نظر می رسید، آن چنان که چیزی در درون
معین به غلیان درآمد. آرام چادر را از روی سر سارا برداشت و با لبخند پر حرارتش بـه او چشم دوخت، سارا حسی دوگانه داشت، از طرفی در این چند هفته اخیر در اثر رفت و آمدهای هرچند کوتاه با معین، یک جور علاقه نسبت به او پیدا کرده بود، از طرف دیگر این علاقه آن قدر نبود که احساس دیگر او را تحت الشعاع قرار دهد، احساسی که حاکی از اندوه شدیدش بود به نظرش می رسید حکم اسارت را امضاء می کند و متعهد می شود هیچ کاری غیر از فرمان والدین همسرش انجام ندهد. رضا، دفتر را ورق می زد و سارا امضاء می کرد، با هـرامضاء یکی از
آرزوهایش را به ابدیت می سپرد. آنچنان محو نا امیدی بود که صدای هلهله ی دخترها به نظرش آوای دور یک بوم می رسید. با صدای طـرباء رشته افکارش پاره شد. زن با نگرانی مادرانه ای او را می خواند در حالی که بازویش را می فشرد. سارا به مادر نگریست، چند بار پلک زد سعی کرد موقعیت را دریابد. همه با نگرانی، در سکوت نگاهش می کردند. از همه بیشتر مادر نگرانش بود. هرچه فکر کرد نتوانست دلیل آن را درک کند. پرسشگرانه به مادر نگاه کرد و او آرام پرسید: حالت خوبه عزیزم؟ سارا سرش را تک داد و طوبا دوباره پرسید: خوبی، مامان؟