دانلود رمان یاس مجنون از الناز محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
یاسمین با وجود تعصبات خشک پدرش،در زمان کوتاهی و به سادگی دل به ابراز احساسات هومن میبازد اما با مطرح شدن موضوع، رازی از پرده …
خلاصه رمان یاس مجنون
نگاھی به زمان آف شدن او انداخت و نفسش را بیرون فوت کرد .سرش را روی بازویش گذاشت و به صفحه خیره ماند .یاسمین امروز داشت کار را برای نزدیک شدن سخت می کرد .این سکوت ھا و کناره گیری ھا چیزی نبود که بعد از آن ھمه تب و تاب بتواند باھاش کنار بیاید . ترسی گذرا از دلش رد شد . اینکه اگر او تا ابد بخواھد این طور فاصله بگیرد یا لذت با ھم بودنشان را تلخ کند ، چه خواھد شد؟ پیام شایان را باز کرد که سربه سرش گذاشته بود .
بی حوصله فقط استیکری برایش فرستاد که او خنده ی حرص دربیاری برایش فرستاد. آمد جوابش را بدھد که صدای پایی را شنید .سر چرخاند .توقع دیدن ھر کسی را داشت جز یاسمین که پشت بام را دور زد و چشمش به پشه بند او افتاد . با مکثش روی رختخوابش نشست و توری را که افتاده بود بالا زد و با شوق و غافلگیری اسمش را صدا زد. یاسمین جلو رفت و نگاھی به پشه بند مرتب و رختخواب تویش انداخت و آرام گفت: _بچه بودیم یبار خونه عموم با پریا تو پشه بند خوابیدیم.
کلی بھمون مزه داد ولی بابام ھیچ وقت دوست نداشت ما این جوری تو حیاط یا روی پشت بوم بخوابیم. ھومن دستش را گرفت و او را کنار خودش روی رختخواب نشاند. _من ھر سال تا ھوا خوب بشه ، یه ماھی این بالا اتراق می کنم .یه وقتایی شایان و سھیلم میان . سایان می ترسه از فضای باز. نمیاد. _امروز دیدم چقدر خانواده ی شلوغ و پر جنب و جوش خوبه برعکس ما، شما خیلی صمیمی و نزدیکین. _مشکلات خودمونم داریم. _مھم اینو ھمو دوست دارین. ھومن صدایش کرد و یاسمین لب برچید…