دانلود رمان انار از الناز خاکپور با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش داشته و مدت کوتاهی هم نامزد بودند جدا شده واین فشارهای روحی باعث خودکشی ناموفق خودش شده و به همین دلیل از خانواده پدری بریده پیش مادرش اومده برای ادامه زندگی…
خلاصه رمان انار
تو فکر بود این رو میشد از اخم های روی صورتش فهمید؛ فنجان های لنگه به لنگه ی چای رو جلوی هر کسی گذاشت و بعد کنارم نشست… میدونستم نگرانه ولی از نظر من جایی برای نگرانی نبود… خیلی سال بود که پذیرفته بودم مردی در زندگی مادرم هست… مردی به عنوان همسر… شوهر… که پدر من نبود… شاید جوون تر که بودم… در هفده هجده سالگی پذیرفتن این مسئله سخت و یا غیر ممکن به نظر میومد… اما من هم بزرگ شده بودم… فقط قد نکشیده بودم یا صورتم جا افتاده تر نشده بود…
بلکه گذران سال ها و تجربه ی خیلی چیزها بهم یاد داد که زندگی رو از زاویه ی دیگه ای هم میشه دید… دست هاش رو بهم گره زده بود روی زانوهاش گذاشته بود… دستم رو آروم روی دستش گذاشتم… اخم هاش کمی باز شد و با دست آزادش… ضربه ی آرومی نشانه ی اعتماد روی دستم زد سهند کتش رو در آورد و رو به صابر و دنیا گفت: بچه ها فکر کنم شما ها برید دنبال کارهاتون بهتر باشه… من اینجا هستم وقتی وسایل رو میارن. حنا لبخند یک وری زد: شما هم برید من و خزان خودمون حلش میکنیم…
سهند بدون نگاه مستقیم به صورت حنا خیلی جدی آستین پیراهنش رو بالا زد: وقتی کارگرها وسایل رو میارن… _لابد نیاز به حضور یک مرد هست… لحن بامزه ی حنا با وجود اینکه من رو به خنده انداخته بود ولی اخم های سهند رو به شدت در هم کرد؛ با آرنج ضربه ای به پهلوی حنا زدم… هر چند کار ساز نبود و کوچکترین تغییری در موضعش ایجاد نشد… نگاهی اجمالی به دفتر چیده شده انداختم و سرم رو روی شونه ام خم کردم… حنا شالش رو بالای سرش گره زده بود و خسته روی صندلی رو به روی من نشسته بود و …