دانلود رمان بهشت از Hani با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
– زود باشید ! زود باشید ! همینجوری بیکار اینجا واینستید ببینم؛ تا ساعت چهار بعد از ظهر این حیاط و باغ پشتی باید آماده شده باشه. یالا بدویید ! صدای جیغ جیغ ها و دستور دادنای خاتون از یه طرف، نوری که از سه تا لایه پرده رد میشد و صاف میخورد توی چشمم هم از یه طرف. پوفی کردم و با حرص پتو رو کنار زدم. یه چشمم و باز کردم و اطرافم و یه دور سریع از نظر گذروندم و در همون حال دنبال گوشیم میگشتم. ساعت نزدیک ده بود …
خلاصه رمان بهشت
موقع شام بود و همه دور هم نشسته بودیم. ژیکان خودش رو به طرفم متمایل کرد و گفت: خوب قاپ داداش مغرور و حرص درار ما رو دزدیدی ها! بعد از حرفش زد زیر خنده. حرفی نزدم، یعنی حرفی نداشتم که بزنم. تا اینجا هر کس نفهمیده بود ژیهات خان اعلام عمومیش کرد. ولی برام عجیب بود رفتاراش کاملا منظور رو می رسوند اما مستقیم هم حرفی نمیزد. حتى نظر منم نمی خواست… ای بابا حالا شاید من قبول نمی کردم. پوزخندی به خودم زدم و تو دلم گفتم: آره جون خودت؛ تو دوبار قبول نمی کردی. اولین بار بود که این حس دوست
داشتنی و در عین حال عجیب رو تجربه میکردم و بی محابا قدم بر می داشتم؛ غافل از این که دنیا خیلی سخت گیر تر از این حرفاست کافیه بفهمه به چیزی دل بستی تا در ثانیه ازت پسش بگیره! بعد از شام مهمون های غریبه تر رفتن و جمع خودمونی شد. اکثر بچه ها وسط بودن، ایرانی میرقصیدن و وسطاش مسخره بازی هم در می آوردن چشمم به پیست رقص بود که دستای گرم و مردونهای دور شونم حلقه شد. جز ژیهات کی میتونست باشه؟ سرم رو به بغلش تکیه دادمو گفتم: اینقدر امروز ضایع بازی در آوردیم که همه فهمیدن. با صدای خش دار
و جذابش آروم گفت: خب بفهمن مگه چه اشکال داره؟! -من خوشم نمیاد همه سر از کار زندگیم در بیارن. +ذاتا اینکه یه دختر نزدیک به من باشه گویای همه چیز هست نیازی به بقیش نیست. نفسم رو با صدا بیرون دادم. -اصلا چرا من؟؟ بدون مکث گفت:+ چون بهترینی! با تعجب به سمتش برگشتم. -از من بهتر خیلی هست. +برای من تو بهترینی. خیلی مطمئن حرف میزد جوری که به لحظه هم شک نمی کردی. این اولین بار بود که اینقدر صریح ابراز علاقه می کرد. اصلا تا قبلش راجع به این چیزا حرفی نزده بودیم که بخواد چیزی بگه!