دانلود رمان مثلث دو گوش از خانومی و mahtabi22 با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سالومه دختری از نسل امروز، که دست روزگار او را در مسیر زندگی خواهر و برادری قرار می دهد و آنها سرنوشتش را، دگرگون می کنند.تصمیمی که مسیر زندگی سالومه راتغییر می دهد.
خلاصه رمان مثلث دو گوش
در را باز کردم و وارد خانه شدم… با عجله لباسهایم را می پوشیدم، دیرم شده بود. صبحانه نخورده از پله ها پایین دویدم، کفشهایم را به پا کردم و همین که خواستم در خانه را باز کنم، صدای گفتگوی دو نفر به گوش رسید، معلوم نبود اول صبحی باز چه اتفاقی افتاده بود: -من واقعا شرمنده هستم خانم رسولی، بخدا روم به دیواره، از دست این سیما نمی دونم چی کار کنم، شما منو ببخشید صدای پژمان بود، گوشهایم تیز شد. با خودم فکر کردم که ساعت هشت صبح چه وقت عذرخواهی کردن است؟
همزمان صدای خانوم رسولی را هم شنیدم: -خواهش می کنم پسرم، ما باید همه فرهنگ اپارتمان نشینی داشته باشیم و مراعات همو بکنیم جانِ قوربان، من همیشه گفتم شما بیشتر از خواهرت انصاف داری -چشم من قول میدم باهاش صحبت کنم، شما هم در حق ما خواهری کن و به دل نگیر، ما تو این شهر غریبیم -راس میگی؟ چه جالب، خانم فدایی هم…. معطل نکردم و به سرعت در خانه را گشودم، اگر کمی دیرتر می جنبیدم، همه ی زندگی مرا در بوق و کرنا می کرد. پژمان و خانم رسولی، با دیدن من خودشان را جمع و جور کردند.
با دهان باز به من خیره شدند، به آرامی سلام کردم: -سلام اولین کسی که جوابم را داد، پژمان بود: -سلام ،حالتون خوبه؟ صبحتون بخیر، سعی کردم قیافه ی جدی به خودم بگیرم. نمی دانم چطور می خواست گندی که خواهرش در این دو روز به بار آورده، رفع و رجوع کند. -سلام دخترم خوبی؟ ذکر خیرت بود به سردی گفتم: -ممنون، با اجازه متوجه ی نگاه خیره ی پژمان شدم، شاید می خواست چیزی بگوید، اما آنقدر گوشت تلخ شده بودم که جرات نکرد. نیم نگاهی به خانم رسولی انداختم که با کنجکاوی به من و پژمان نگاه می کرد…