دانلود رمان مخمصه باران از کوثر شاهینی فر با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان زندگی باران دختری ۱۸ ساله ای را روایت می کند که به دلیل بارداری اش از فردین و برای پاک کردن این بی آبرویی، قصد خودکشی دارد که توسط آیهان نجات پیدا می کند…
خلاصه رمان مخمصه باران
دستم رو روی زنگ می ذارم گوشی صدفی رنگ رو از جیب بزرگه کوله م هل میدم داخل صدای برداشتن آیفون رو میشنوم تهش صدای تیک باز شدن در در خونه رو هل میدم و داخل میرم راحله زودتر بیرون میاد دمپایی های صورتی رنگ و پلاستیکیش رو تند و تند پاش میزنه و پایین میاد از دو تا پله ی جلوی ساختمون خونه رو می بندم و راحله بهم می رسه خاک تو سرت باران کجایی تا این ساعت ؟ دونی مامان چه صفحه ها که پشتت نچید ؟ مامان فرانک کلی نگرانت شد! با هیجان حرف میزنه چشمای قهوه ای روشنش به من دوخته شده و من اما آب از سرم گذشته بین این نگرانی ها نگرانی برای خاله سحر گمه.
اما وقتی اسم مامان فرانک میاد به هم میریزم از کنار راحله میگذرم کفشام رو درمیارم و داخل میرم صدای خاله سحر از آشپزخونه میاد: بالاخره تشریف فرما شدی؟ خوش گذشت؟ جمله ش سوال نیست، لبریزه از کنایه گوشم از این کنایه ها پره و سمت آشپزخونه بین چهار چوب قرار میگیرم و می بینمش که روی میز ناهار خوری لوبیا پاک می کنه سر بلند میکنه برای دیدنم و من میگم: به مامان فرانک زنگ زدی؟ لبخند کج میزنه : نزنم؟ امانتی دسته من اون مادره بی آبروت کم خون به دله منو مامان نکرده که توام پا جای پاش بذاری چشمام رو اشک پر میکنه اما نمی دارم سر بخورن اونم جلوی
سحری که با هر نیش و کنایه ش به من منتظر شکستنم می مونه می گم: – چی بهت میرسه اگه خرابم کنی؟ ها؟ نفس عمیقی میکشه من ازش متنفرم از حالته تپله صورتش از چشمای شبیه به چشمای ساره شبیه چشمای مامانم همون آبی هایی که روشنن موهایی که ریشه های مشکیش در اومدن و هنوزم رنگ عسلی که آخرین بار زده مونده ! دم اسبی اونو بسته میگه: – هیچی به جز سرکوفت و کنایه خداروشکر امشب شوهرم ماموریت بود خداروشکر ندید که دختره همسن و ساله تو تا این ساعت بیرون مونده… اونم دختر ساره… راحله بازوم رو میگیره و عقب میکشه: گناه خواهرت رو گردنه یکی دیگه ننداز…