دانلود رمان دلتنگ (جلد دوم) از پرنیا اسد با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان میتواند ادامه عشقی وصف نشدنی باشد.. عشقی که با مستحکم بودنش حتی دیواری را ویران میسازد. اینجااین عشقِ وصف نشدنی با شعله های سوزان از عشق و محبت ادامه میابد. اما چطور؟ این عشق سرچشمه ای از تمام دلتنگی های گذشتست.. دلتنگی که هرچه ریشه اش قوی تر شود عشق را بیشتر می کند.. دلتنگی که علاوه بر تنگ تر کردن قلب، برای عشق بیشتر جا باز می کند. به گفته شاعری این ضرب المثل که می گوید از دل برود هرآنکه از دیده رود، اینجا نقص می شود.. اینجا این معنی را می دهد که هرچه از دیده رود، عشق دیرینه تر خواهد شد. خاطره میخواهد با از یاد بردن گذشته اش آینده اش را بسازد و…
خلاصه رمان دلتنگ
از زبان (بهار) داشتیم می رفتیم که متوجه شدم خاطره کنارم نیست. من_بچها خاطره کجاست؟ بچها هم ایستادن و با چشم دنبال خاطره میگشتیم میترسیدم نکنه یه وقت افتاده باشه دست یه پسری. همونطور که به اطراف نگاه میکردم با صدای مهدیس که گفت: خدایا خودت کمک کن. جیغ زدیم و دویدیم سمت خاطره خاطره در اثر رقص نور شدید اونجا تشنج کرده بود وافتاده بود روی زمین.. داشت میلرزید مردمک چشمش رفته بود بالا… همه دورش جمع شده بودن… خیلی ترسیده بودم… دست و پام شروع کرده بود به لرزیدن بیماری خاطره خیلی
وخیم بود واسه همین معلوم نبود که چه اتفاقی واسش میوفته.. هیچی نمی دونستم… نمی دونستم باید چکار کنم. با صدای شادی که گریه می کرد سرمو بلند کردم. اونم اینجا بود: خدایا خودت کمک کن. پروانه بلندداد زد_یکی کمک کنه. یه نفر به شدت جمعیت رو پس زد و هجوم برد سمت خاطره اون شهاب بود. گفته بود شهاب دکتره. شهاب داد زد_یکی یه بالش بیاره. همون لحظه سریع یه نفر بالشی آورد و شهاب آروم زیر سر خاطره گذاشتش و توی همون حال که خاطره می لرزید و دست و پاش به شدت به زمین برخورد می کرد به آرامی روی پهلو
خوابوندش… خاطره عزیزم همونطور میلرزید… بلند بلند گریه می کردم. شادی و پروانه و مهدیس هم همینطور. شهاب یه دستمال از جیبش در آورد و گذاشت جلوی دهن خاطره چون خاطره همونطور آب دهنش ریزش می کرد و از دهنش کف خارج میشد. خاطره یکم که گذشت آروم تر شد.. بی حال روی زمین افتاده بود. خداروشکر حالش بهتر بود. چراغ ها رو هم روشن کرده بودند. شهاب خاطره رو بلند کردو بردش بالا..ماهم دنبالش رفتیم که شهاب گفت یه نفر یه بطری آب بیاره. مهدیس هم رفت و بطری آبی آورد بالا… جمعیت دوباره رفتن که برقصن…