دانلود رمان فصل بی مرگی (جلد دوم) از محرابه سادات قدیری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سر و صداها رو می شنیدم و تلاش می کردم خواب از سرم نپره و دوباره به دنیای بی خبری برگردم و در عین حال از این مطمئن بودم که خودم، مغزم، تن خسته م و روحمم اگه بخوایم دوباره بخوابیم، اون رشته کوه لعنتی محاله بذاره! سر جام غلتی زدم و به در اتاق پشت کردم. لحاف لایکویِ سرمه ای رو تا بالای سرم کشیدم و به تاریکی زیرش پناه بردم. به دقیقه نکشیده صدای باز شدن لولای در اومد و پشت بندش تخت تکون آرومی خورد.
خلاصه رمان فصل بی مرگی
سری به تأسف تکون دادم، با لبخند چشمکی بهم زد و رفت سمت یخچال. از آشپزخونه که رفتم بیرون دیدم نهال گرم حرف زدن با نادیا و ویشکاست. یا داشت نقش یک خواهر پیگیر و مهربون رو برای البرز ایفا می کرد تا اطلاعات بیشتری از دختره به دست بیاره یا از بچه ها و خودشون حرف های خانومانه می زدن. امیدوار بودم گزینه ی اول درست باشه. نوشیدنی ها رو گذاشتم روی میز، برگشتم برم سمت آشپزخونه دیدم دامون داره می یاد سمتم. هنوز می لنگید و مشخص بود درد داره و طبیعی هم بود.
– بخیه ها رو چک می کنی عفونت نکرده باشه؟ به سؤالم جواب مثبت داد و گفت: – فقط سردرد اذیتم می کنه. کمک نمی خوای دکتر جون؟ سؤال رو از البرز پرسیده بود. رفتم تو آشپزخونه تا باقی نوشیدنی ها و کاسه های ماست رو ببرم سر میز. البرز جواب دامون رو داد: نه داداش. شما همون سر جات بشینی من خیالم جمع تره. قل و زنجیرا رو وا کردم، امنیت تأمین نیس. – سر به سر دکتر نذار البرز، یه وقت به خانومش بر می خوره. – به کی؟ نادیا؟ اون تازه از این طرح دزد بودن من یه استقبال پرشور هم کرده.
البرز باقی کاسه های ماست رو گذاشت روی کانتر تا بدون رفتن به آشپزخونه برشون دارم و همزمان از دامون پرسید: – ئه جداً؟ دامون دو تا از کاسه ها رو برداشت و به سمتم گرفت. تشکر کردم و گذاشتمشون جلوی بشقاب ها. اون توضیح داد: – الان هر چی تو خونه گم می شه انگشت اتهام به سمت منه. پریشب اومده بود بالا سر من متفکر زل زده بود به من.
پرسیدم چیه؟ می گه “تو اون شورت فیلی لنگه دار دانا رو ندیدی؟”صدای خنده ی من و البرز سر خانوم ها رو که حسابی با هم مشغول بودن به طرف ما چرخوند…