دانلود رمان زندگی مشروط از شیوا بادی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
تیام عاشق دختر عمومش نفسه اما نفس دنبال عشق واقعیه و علاقه ای به تیام به عنوان عشق و همسفر زندگی نداره دوس داره عشقو درک کنه. تیام این موضوع که جواب رد از نفس شنیده رو با دوستش اشکان در میون میزاره و اشکان به تیام پیشنهاد میده که نفس رو با شخص دومی امتحان کنه و سر این موضوع شرط میبندن که تیام نظرش اینه که نفس دختر مستقلیه و اصلا توو فاز عشق و عاشقی نیست و اشکان نظرش اینه که نفس اصلا تیام رو دوس نداره… و با این شرط اشکان به نفس نزدیک میشه…
خلاصه رمان زندگی مشروط
در تمام طول شب نگاهش بی اختیار سمت اشکان می رفت،اشکانی که دورش شلوغ بود و نه تنها دختران، بلکه پسران هم دورش را گرفته بودند.نیم نگاهی هم خرج نفس نمی کرد و انگار نه انگار صنمی با او داشته بی تفاوت از کنارش می گذشت و بهش بی توجهی می کرد. با خشم از فکر به این که اشکان از قصد نسبت به او بی محلی می کند، با دندان به جان لبش افتاد. لینا با خنده نزدیکش شد و سرش را بالا گرفت و باقی مانده ی خنده اش را هم رها کرد _ وای… چقدر خوش گذشت امشب. _ البته که امشب هنوز تموم نشده، اما انگار به شما خیلی خوش گذشته! لینا با اخم سرش را نزدیک آورد و
به چشمان نفس خیره شد. _ تو چته؟ چیزی شده؟! نفس دست مشت کرد و با سر به اکیپ اشکان و دوستانش اشاره کرد: _ سر تو رو با دوستش گرم کرد و اومد سراغ من! _ کی؟ _ همون گاوی که خیال کرده نمیفهمم زیر چشمی داره نگام میکنه!لینا با تعجب چشمانش را گرد کرد _ تیام ؟! _ اون گوساله ام نیست، چه برسه به گاو! لینا به خنده افتاد و لبش را گزید._ چرا انقدر شاکی هستی؟! _ برای اینکه مرتیکه منو مسخره کرده ! _ کی ؟! _ همون یابو علفی که یار غار شریک رقص امشب شماست… گویا رفیق فابشه! لینا با تعجب و چشمانی ریز شده به جمعشان نگاه کرد. -مگه چکار کرده؟ نفس سرش را
بالا گرفت و گردنش را نشان داد. _ ببین… ببین چه بلایی سرم اورده! _چرا کبود شده ؟! _ تو اتاق خفتم کرد! چشمان لینا گرد شدن و آب دهانش را قورت داد… _ یعنی بهت… میخواست بهت… نفس منظور لینا را فهمید و عصبی خندید _ غلط میکنه کسی بخواد دستش هرز بره… گردنم رو گاز گرفت … بی شرف دندون های تیزی هم داره! لینا با هیجان نگاهش کرد… مانده بود میتواند بخندد یا نه… _ به من میگه گردن خوش طعمی داری… هر کی ندونه فکر میکنه من گوسفند و ایشون باقالی پلو با گردن کوفت کردن ! خنده ی لینا رها شد و صدایش به گوش چند نفری که نزدیکشان بودن رسید…