دانلود رمان داژفوک از ملیکه شاهوردی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختر شر و شیطونی که عاشق یه زندانی تحت تعقیب میشه و تو یه نگاه دلش رو بهش می بازه.. جوری که قید همه چیز رو می زنه تا برای داژوی خلافکار و کله خراب بشه اما ناخواسته درگیر گذشته تاریکش میشه و…
خلاصه رمان داژفوک
در خونه رو باز کردم و رفتم داخل؛ به اطراف نگاه کردم، خلوت بود! بند کفشم رو باز کردم. – مامان؟ کجایی؟ تسبیح به دست از اتاق اومد بیرون. – خسته نباشی مامان جان، چرا دیر کردی؟ نفس عمیقی کشیدم. – کارم طول کشید یکم، آقاجون کجاست؟ تسبیحش گذاشت رو میز. – رفته خونه حاج رضا! متعجب چادرم رو از سرم در آوردم. – محمد چی؟ خندید. – می شناسیش که داداشت رو، شده دم بابات! از مدرسه، خونه نیومده رفت؛ حتی صبر نکرد ناهار بخوره. بی حوصله چادرم رو گذاشتم رو مبل.
– همینه خونه خلوته! رفتم جلو، دستاش رو تو دستم گرفتم و بوسه عمیقی به جفتشون زدم. – قبول باشه نمازت مامان جون! خواستم برم عقب که اجازه نداد. – فوکا؟ سرش رو آورد جلو و بوم کرد. – این بوی زهرماری چیه؟ سیگار کشیدی؟ پوزخندی زدم. – بوی عطر مادر من، سیگار کجا بود؟ عصبی نگاهم کرد. – من رو خر فرض نکن فوکا، عطر رو خالی کردی رو خودت ولی هنوزم داری بوی گند سیگار میدی؛ حتی آدامس هم نتونسته بوش رو بگیره! پوف کلافه ای کشیدم و عقب گرد کردم.
– بسه توروخدا مامان، نیومده دوباره شروع کردی به عیب و ایراد گرفتن! صورتش رو چنگ زد. – دختر تو به کی کشیدی که انقدر سرکش شدی؟ می خوای آبروی مارو ببری؟ سکه یه پول کنی جلوی دیگران؟ این کارها چیه تو میکنی؟ اصلا تو شأن خانواده ما هست؟ ناسلامتی تو دکتر این مملکتی! کلافه موهام رو دادم بالا. – مادر من قتل انجام ندادم که، یه دونه سیگار امتحانی بود! قرار نیست که من به خاطر شغلم از خودم دست بکشم. نشست رو مبل و دستش رو گذاشت رو زانوهاش – فوکا تو آخر قاتل من میشی با این سرکشی هات…