دانلود رمان جدایی به ناحق از طاهره بهلولی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
سعید پسر ارشد حاج مرتضی تاجر به نام فرش؛ یکی از متمول ترین و معتمد ترین تاجران زنجان؛ تمام افتخار حاج مرتضی به داشتن خانواده سالم و سلامتش که مشکل اخلاقی ندارند و بی آبروی به بار نیاوردن اما… با اشکار شدن رابطه بین دلارام و سعید به اجبار باید همخونه بشن. سعید که پر از کینه و خشم با دلارام همخونه میشه و مدام تو جنگ و جدالن… دلارام که تو یه سانحه حافظشو از دست داد کم کم به این باور می رسه که هیچ رابطی عاطفه ی با سعید نداره… حالا چی میشه که سعید از دوری دلارام جنگ به پا می کنه…
خلاصه رمان جدایی به ناحق
قبل از جدایی؛ صدای زنگ خانه دلارام را به سمت حیاط کشاند برای باز کردن در همان طور که چادر گلدارش را به سر می کند گفت: کیه…؟ اومدم… با باز کردن در و دیدن یاسر لبخند میزبان لب هایش شد؛ یاسر پسر خوب و سر به راهی است و دلارام او را دوست دارد. سلام خاله صبح بخیر. _علیک سلام، مادر بیا تو صبحانه آماده است. یاسر جواب تعارف دلارام رابا احترام دو چندان جواب داد. _ممنون بچه ها تو ماشین منتظرن، قاراتل اگه آماده است صداش کنید تا دیر نشد. دلارام از روی شانه های یاسر که نشانه های بلوغ خیلی وقت است که در صورتش جوانه زد به پشت سرش نگاه کرد و بچه ها را
که دید برایشان دست تکان داد. بچه ها که در چهار طرف ماشین ایستاده اند با ذوق و شور بیشتر دست تکان می دهند. وقتی یاسر نگاه دلارام رو دید گفت: اما گفت باشم دعوت صبحانه رو رد نمی کنم، فردا همه خونه ی شما صبحانه خراب میشیم. یاسر پسر خوش برخورد و مهربانی است و این حرفها را باشوخی و خنده گفت: دلارام این اخلاق یا سر را دوست دارد بی تعارف و حد نگهدار. _چرا که نه مادر، حالا چی دوست داری؟ دوباره آخر هفته، دوباره صبحانه ی دورهمی و لحظه های که می تواند قاراتل را بیشتر ببیند. یاسر از حلیم متنفر است اما الان جزء بهترین صبحانه های است که خوردنش را
دوست دارد و از خوردنش لذت می برد. آخ گفتی خاله، مگه میشه از حلیم های شما گذشت، حلیم از شما نون سنگگ دو رو برشت از من، چطور خاله؟ دلارام با خنده سری تکان داد به تایید حرف یاسر و گفت: چشم عزیز دل شهربانو. این پسر خوب می داند که دلارام او را دوست دارد و راضی از این گفت و گو چرا که دلش اسیر این خانه است. _یعنی خاله عزیز دل شما نیستم، من که پسر خوبی میشم برات دختر تو می برم برات… طرح همیشه لبخند دلارام بیشتر می شود، او این پسر را خوب از بر است چادرش را مرتب کرد و با مهربانی گفت: بیا برو پسر. یاسر همیشه با دلارام این گونه سر خوش صحبت می کند…