دانلود رمان عشق بی رحم از رز آبی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دل ارام و آرتان پسر عمو دختر عمویی که عاشق همند و نامزد، چیزی تا مراسم عروسی شون نمونده ولی آرشام برادر آرتان هم این میون دیونه وار عاشق دل ارام طوری که به هیچکس و هیچ چیز رحم نمیکنه حتی برادرش. و یک روز برای به دست اوردن دل ارام اون و تنها گیر میاره و…
خلاصه رمان عشق بی رحم
زنگ و میزنم و منتظر میشم تا در باز بشه و از شر این قابلمه سنگین خلاص شـم… خوبه گفتم فقط واسه زن عمو درست کنه ها… صدای ارشام و که میشنوم با اخم میگم: باز کن! سلام… در با تیکی باز میشه پله ها رو بالا میرم که ارشام در و باز میکنه… چشماش حسابی قرمز… می پرسم: خواب بودی؟عقب میره و بی حرف وارد خونه میشم با صدای بسته شدن در برمی گردم عقب و میگم: – زن عمو خوابه؟ بی حوصله میگه :- نه! قابلمه رو روی کانتر میزارم و میگم: – اوخ دستم درد گرفت… پس بزار گرم شه واسش ببرم… عمو نیست!؟ بی حال باز فقط میگه : نه! قابلمه رو روی گاز میزارم و زیرشو روشن
میکنم بعدم سـمت پله ها میرم.. به کانتر تکیه داده و نگام میکنه.. از کنارش که رد میشم بویی می پیچه تو بینیم… -میرم پیش زن عمو اگه هستی حواست به سوپ باشه! به لباساش اشاره میکنم و میگم: – البته انگار داشتی میرفتی بیرون… منم راحترم اینجا! بعدم با نفرت نگام و ازش میگیرم و پله ها رو بالا میرم اون بوسه ی مسخره شو نمیتونم ببخشم… یا پیامـاو مزاحمتای مزخرفشو… تقه ای به در اتاق میزنم اماجوابی نمیشنوم… در و باز میکنم و میگم: زن عمو؟ وارد اتاق میشم.. روی تخت کسی نیست.. صدای بسته شدن در اتاق و میشنوم و چرخش کلید توی قفل، با ترس بر میگردم… برمی گردم و با
دیدن آرشام از ترس و استرس یخ میزنم؛ – زن زن عمو… کجاست؟ فقط میخنده…. دستاش و به کمرش میگیره و میخنـده… صدای خندش خط میندازه روی اعصابم… آب دهنم و سخت قورت میدم و میگم: – چته به چی میخندی دیونه؟ به اینکه تنها گیرت آوردم! حس میکنم دارم از ترس بیهوش میشـم سـمت در میـرم برمیگرده و نگام میکنه… دستگیره رو پایین میدم… یک بار… دوبار… سه بار… بی فایدست… قفله… کف دستم و سه بار میزنم رو در و با بغضی که سعی میکنم نشکنه میگم: بازش کن این کوفتیو!صداش و که بیخ گوشم میشنوم با ترس میخوام برگردم که بهم نزدیک تر میشه …