دانلود رمان بخت سپید زمستان از مهناز صیدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آیلین دختری که نامزدی به نام جمشید داره و در انگلیس علاوه بر اینکه تحصیل می کنه، در کارهای دفاع از حقوق ایرانیان در برابر نژاد پرستان انگلیسی فعالیت داره. در پی اتفاقی با دکتر متین آشنا می شه و اون سعی می کنه در برابر سختی ها و اتفاقات ازش حمایت و حفاظت کنه. تا جایی که هر دو عاشق همدیگه می شن ولی عشقی مخفی و مسکوت. و از طرفی نزدیکترین دوست آیلین یعنی سودابه که شکست سختی در زندگیش خورده و شدیدا به همه مردها دید منفی و بدی داره هم به آیلین می گه که عاشق متینه و آیلین به خاطر دوستش حاضر می شه از محبوب و معشوقش بگذره و …
خلاصه رمان بخت سپید زمستان
میان خواب و بیداری، صدای پا دوباره تمرکزش را برهم زد. از زمانی که به خود آمده بود، این صدا را شنیده و هربار نیز حواسش را به ان معطوف کرده بود. تا ان زمان دقت نکرده بو که صدای پای افراد با همدیگر چقدر متفاوت است. یک چیز خاص در صدای این پا بود. چیزی که با هر بار شنیدنش ، به او نوعی آسودگی خیال می داد. یک نوع امنیت خاطر. شنید که لسلی داشت حرف میزد؛ اما قادر به تشخیص و درک کلمات نبود. خواب در ذهنش رخنه کرده بود. مادرش را دید که با نگرانی بالای سرش می آمد.
نگاهش مثل همیشه گرم و مهربان بود. بی بی هم پشت سرش با یک لیوان جوشانده که معجونی میشد، حتما سر می رسید. وقتی مریض بود، حتما بی بی هم با جوشانده ها پیدایش میشد… صدای پا رویای شیرینش را برهم زد. مغزش شروع به فعالیت نمود. در خانه نبود. در ایران هم نبود، از سالها پیش. بوی عطر او نزدیک و نزدیکتر شد. وقتی صدا در کنارش متوقف شد، مثل یک موجود شرطی شده، متظر ماند تا سنگینی جسمش را روی تخت خود حس کند؛ اما این بار چنین نشد. روی صندلی لسلی، کنار تخت نشست.
انگشتان او با احتیاط روی نبضش قرار گرفت و دست دیگرش روی پیشانی وی نشست. چشم که باز کرد، متین را دید که با دقت سعی در درک وضعیت او دارد. با دیدن چشمان باز آیلین، لبخندی زد و دستش را از روی پیشانی اش کنار کشید؛ اما دست او را همچنان نگه داشت. گفت:” به نظر حالت دارد ساعت به ساعت بهتر میشود. تبت هم در حال قطع شدن است. راستش ترسیده بودم با آن وضع در آن سرما و باران ، با لباس های خیس ذات الریه کنی.” -من جان سخت هستم. او با پوزخندی گفت: ” کاملا معلوم است!”