دانلود رمان غروبدار از سمیه مکیان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی غلامرضا، شخصیت اصلی داستان، دالانهای تاریک و دستنیافتنی زیادی دارد. زندگی شخصیتهای داستان چندان براه و منسجم نیست و نمیشود تصویری شفاف و بدون ابهام از آدمها در این خانواده به دست آورد. کامه دختر غلامرضا با شوهرش متارکه است و همراه دخترش پرنیان در خانه پدری بسر میبرد؛ خانهای که در آن برادرش کاوه هم بیمار است و خانهنشین و پدری که بعد از غروب آفتاب به «فراموشی» قدم میگذارد تا طلوع آفتاب: او دچار سندروم غروب است. کتایون مادر خانواده به وسواس شدید مبتلاست و هیچکس نمیتواند او را به زندگی عادی برگرداند.
خلاصه رمان غروبدار
عکس رو که شاه عبدالعظیم گرفتیم من و تو بزنیم توی اتاق خودت؟ دوستش داری؟ میرود توی اتاق و بدون نگاه کردن در جوابش میگوید «بله» و مادر توی مشتش نخودچی میریزد. خواهرهایش فکر میکردند چون پسر است همیشه چیزی توی مشتش دارد. یعنی چیزی توی مشتش گذاشته اند پولی آب نباتی، تخمه ای پسته ای در حالی که او هیچ چیز نداشت. توی مشتش هیچ نداشت. انگشتهایش از بس از تنهایی فشارشان داده بود ورم کرده بودند.
و آنها فکر می کردند چیزی توی مشتش پنهان کرده معلم دبستان هم که شد همین طور اما همیشه چشم بچه ها به دستش بود که ببینند چه نمره ای می دهد چه می نویسد این روزها دستش به نوشتن هیچ چیز نمی رود تا چشم کسی به هیچ چی دستش باشد چشم کسی که به دستت نباشد به دهانت نباشد، به فکرت نباشد کم کم از معلمی میافتی کم کم از هم می افتی طوری که شاگردها کم و کم و محدود شد، به فکرت نمیفهمی چشمت میتواند پیچشم باشد.
معلم ها تدریجی می میرند بادهاشان شاگردهای کمتری را می ترساند، بعد نگاه هاشان و دست ها در نگرانی هاشان اگر پیرمرد باشند که تعداد این هم می شود. وقتی این پا و آن پا کردن شاگردی که روبه رویت ایستاده نگرانت کند که جواب سؤالت را بلد است یا نه، باعث شود همپای او سختی بکشی برای آن که جواب ها را بجود و تف کند، چشم هایت همرنگ جوابش میشود ولی پیرتر که میشوی این تغییر رنگ را آدمهای کمی میبینند نگرانش هم نمی شوند حتا آن وقت خودت هم کمتر نگران میشوی…