دانلود رمان ماهور از ونوس با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
من ماهورم، دختری که برادرش با نامزد رفیقش روی هم می ریزن و بهش خیانت می کنن بعد هم دست توی دست هم ناپدید میشن. حالا فقط من موندم که ربوده شدم و به اسارت ساشای کینه ای و زخم خورده دراومدم. شکنجه شدم درد کشیدم و بعد صیغه ی شکنجه گر و گروگانگیرم شدم. همه چیز درست زمانی بهم ریخته تر از قبل شد که حامله شدم…
خلاصه رمان ماهور
با صدای زنگ در سریع از آشپزخونه بیرون اومدم. امروز ساشا با عجله از خونه خارج شده بود. همین عجله شم باعث شد که نه من رو داخل اتاق بفرسته نه در خونه رو قفل کنه. خودش کلید داشت پس قطعا اون نبود. نفس عمیقی کشیدم به سمت در رفتم. از توی چشمی نگاه کردم زنی گریان در حالی که دست بچه ای توی دستش بود پشت در ایستاده بود. توی باز کردن در مردد بودم. با زنگ بعدی تردید رو کنار گذاشتم و در رو باز کردم. زن با دیدن من توی چهارچوب بین اشک هاش لبخندی زد.
سلام خانم. خوب هستین؟با شنیدن فارسی حرف زدنش چشم هام گرد شد. ـ شما ایرانی هستین؟ ـ بله. ما همسایه تون هستیم. من و همسرم… چندین بارم با… همسرتون برخورد داشتیم. ـ همسرم؟… ـ بله دیگه… آقای فرهمند… چشم هام گردتر از این نمیشد… زن بی توجه به چشم های من پسر بچه رو داخل خونه فرستاد. ـ خانم این بچه اینجا پیش شما باشه خوب؟ همسرم مریضه… قلبش درد گرفته باید برسونمش بیمارستان اینجا هم کسی نیست که حواسش به پارسا باشه. لطفا مراقب باشین من زود بر می گردم…
ـ اما… ـاصلا نگران نباشین بچه ی آرومیه… من زود میام… خدافظ. بعدم بدون اینکه منتظر جوابی از طرف من باشه سریع از پله ها پایین رفت… با تعجب در رو بستم… نگاهم به پسر بچه افتاد که روی یکی از مبل ها نشسته بود و با چشم های درشتش من رو نگاه می کرد. یه پسر بچه ی بور با چشم آبی با موهای بلند فر که شیطونی از چشم هاش می بارید… کت اسپرت آبی پوشیده بود با شلوار جین تیره. پیراهن سفیدیم زیر کتش به تن داشت. تیپ و حالش باعث شد لبخند ناخودآگاهی روی صورتم بشینه…