دانلود رمان دیوانه ترین عاقل از دریا فلاح با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
: لیلی دختری که برای ادامه تحصیل به تهران میره و اونجا با یکی از استاداش که پسر بزرگترین خلافکار ایرانه و آدم فوقالعاده خطر ناکیه روبه رو میشه و عاشقش میشه و گولش رو می خوره بی خبر از اینکه کارن برای حفظ منافع خودش اون رو برای قاچاق و فروختن به شیخ های عرب می خواد و…
خلاصه: لیلی دختری که برای ادامه تحصیل به تهران میره و اونجا با یکی از استاداش که پسر بزرگترین خلافکار ایرانه و آدم فوقالعاده خطر ناکیه روبه رو میشه و عاشقش میشه و گولش رو می خوره بی خبر از اینکه کارن برای حفظ منافع خودش اون رو برای قاچاق و فروختن به شیخ های عرب می خواد و…
خلاصه رمان دیوانه ترین عاقل
در کمد را باز کرد و صدای جیر جیرش سکوت اتاق را شکست. یک دست مانتو و شلوار برداشت و در کمد را بست.لباس های خانگیاش را در آورد و مانتو و شلوار را تن کرد. به سمت کشوی زیر میز آرایشش رفت و روسری مشکی بیرون آورد و در کشو را بست. روسری را روی سرش انداخت و نگاهی به خودش در آیینه قدی انداخت.بدک نبود!. نمیخواست که به عروسی برود! چند کوچه پایین تر از خانه خودشان بود.صورتش کمی بی روح بود. رژ لب صورتی دخترانهاش را برداشت و روی لب پایینیاش مالید.
لب هایش را به هم مالید تا آن یکی لبش هم رنگ بگیرد. رژ را سر جایش گذاشت و لبخند رضایت بخشی به چهرهاش در آیینه زد و از اتاق خارج شد. مادرش کیسه بزرگی به دستش داد و گفت: _لیلی اینارو بده بابات بگو برای عمو حسینم غذا گذاشتم، یادت نره یه وقت.! خب مادر جان برای دادن غذا میرود، چگونه امکان دارد یادش برود و دوباره با این کیسه سنگین و بزرگ برگردد؟!. چشمی گفت و پس از خداحافظی از مادرش از در خارج شد.کتونی هایش را پوشید و به طرف بوته گل های رز قرمز گوشه حیاط رفت.
مطمئنا اگر پدرش او را هنگام کندن گل ها میدید،به قول معروف حسابش با کرام الکاتبین بود!. شاخه گلی را جدا کرد و به طرف بینیاش برد،با ولع عطر خوش گل را وارد بینیاش کرد. چشمانش ناخداگاه بسته شد.گل را پایین آورد و به طرف در خروجی رفت و از حیاط بیرون زد. گام هایش را نسبتا بلند برمیداشت تا زودتر به مغازه برسد،صدای مش خسرو مثل همیشه در محله کوچکشان طنین انداخت.عادت داشت برای فروختن چغندر هایش شیرینیشان را همه جا جار بزند…